دیدار دو روزه آقای شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن از تهران را هم میتوان یک فرصت از دست رفته دانست و هم بعنوان نخستین نشانه از آغاز مرحلهای تازه در آنچه «بحران ایران» خوانده میشود بررسی کرد.
در نخستین نگاه عبارت «فرصت از دست رفته» واقع بینانهتر به نظر میرسد.
این نخستین بار بود که نخست وزیر ژاپن از ایران بعد از انقلاب دیدن میکرد، واقعیتی که سطح توقعات را هم در توکیو و هم در تهران بالا برد. از این گذشته، آقای آبه تلویحاً گفته بود که حامل پیامی است از آقای دونالد ترامپ، رئیس جمهوری ایالات متحده، برای آیتالله علی خامنهای «رهبر» و تصمیمگیرنده نهایی در جمهوری اسلامی. اینکه آقای ترامپ خواستار تماس مستقیم با آقای خامنهای شد بهمعنای پایان چهار دهه ارزیابی نادرست دولت آمریکا از واقعیات جمهوری اسلامی بهشمار میرود. رؤسای جمهوری پیشین ایالات متحده غالباً با این فرض عمل میکردند که جمهوری اسلامی یک «ملت-کشور» معمولی است که در آن رئیس جمهوری، وزیر خارجه و دیگر مقامات رسمی براستی دارای قدرتی هستند که عناوین اداری و رسمیشان ادعا میکند. آقای ترامپ این فرض را کنار گذاشت تا با «ارباب» واقعی رژیم، یعنی آقای خامنهای باب گفتوگو را بگشاید. اگر گزارشها درست باشد، این کوشش برای فتح باب در نامهای بسیار حساب شده به آقای خامنهای توضیح داده شده بود- نامهای که آقای خامنهای از پذیرفتن آن خودداری کرد.
خوب، پس آیا باید تحلیل «فرصت از دست رفته» را بپذیریم؟
شاید، با احتیاط فراوان بتوان گفت: نه کاملاً!
صحنهای که آقای خامنهای جلو دوربین تلویزیون دولتی خود بازی کرد، مرا بیاد نوجوانان نوبالغی انداخت که در اوج انفجار خشم نامه دلدار بیوفای خود را پس میدهند.
ایران و ژاپن-۲
این صحنه سازی آقای خامنهای کاملاً مغایر آموزشهای تالیران، استاد دیپلماسی کلاسیک بود. در یک دیدار، ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه، به تالیران، که وزیر امور خارجهاش بود، اطلاع داد که امپراتور اتریش نامهای تهدیدآمیز فرستاده است که باید فوراً با یک نامه تهدیدآمیز پاسخ داده شود. تالیران با یک «بله قربان» نامه اتریشیان را گرفت و شب زیر متکای خود قرار داد و روی آن خوابید. روز بعد، کلمه به کلمه آن نامه با شرکت کارشناسان سیاسی، دیپلماتیک و نظامی ارزیابی شد تا پاسخ مناسب داده شود. دیپلماسی برای آهسته کردن روندها و حرکاتی است که میتواند منجر به بحران، برخورد و سرانجام جنگ شود.
آقای خامنهای درست برعکس آن روش عمل کرد و با تکیه روی نظر فردی خود، بدون مشورت با «مقامات» رژیم خودش، نشان داد که جمهوری اسلامی یک «ملت-کشور» بهمعنای کلاسیک آن نیست، بلکه محملی است برای یک مسلک خاص، و به گمان بسیاری، حتی جنونآمیز که همواره واقعیت را به سود آرمان، یا وهم و خیال، کنار میگذارد.
با اینحال، کل جریان ممکن است بهمین سادگی نباشد. آقای خامنهای نامه را نگرفت و با رجزخوانی ویژه واعظان گفت که اصولاً ترامپ را شایسته گفتوگو نمیداند. با اینحال، آقای خامنهای، بلافاصله جواب ترامپ را داد و شرایط خود را برای یک گفتوگوی نا محتمل اما نه غیر ممکن به بهانه «چیزهایی که به شما میگویم» برشمرد.
تکیه آقای خامنهای روی مسأله «تغییر رژیم» کوششی بود برای تثبیت قول آمریکا، هم در زمان ریاست جمهوری آقای اوباما و هم در دولت آقای ترامپ، که ایالات متحده درپی تغییر رژیم ایران نیست و تنها خواستار تغییر سلوک جمهوری اسلامی، آنهم در بخشی از مسائل بینالمللی است. با اینحال، آقای خامنهای به مسائل قابل لمستر نیز اشاره کرد- ازجمله تحریم صادرات پتروشیمی ایران. برداشت محافل دیپلماتیک غربی این است که اگر جمهوری اسلامی بتواند دستکم ۶۰ تا ۷۰ میلیارد دلار در سال از طریق صادرات نفت خام و پتروشیمی درآمد داشته باشد، خواهد توانست کشتی خود را روی آب حفظ کند و با کاستن از هزینههای «صدور انقلاب»، بدون تعطیل کامل آن، موقعیت تبلیغاتی خود را بعنوان «رهبر مقاومت»، دستکم تا مدتی ادامه دهد.
ایران و ژاپن-۳
اگر این تحلیل درست باشد، ما وارد مرحلهای تازه از درگیری ایالات متحده و جمهوری اسلامی میشویم که در آن هر دو طرف در حالی که از جنگ گرم پرهیز میکنند، در تثبیت وضع موجود میکوشند. در این مرحله تازه، فشارهای ایالات متحده آن قدر سخت نشده است که جمهوری اسلامی صدای شکستن استخوانهای رژیم را بشنود. در عینحال، در این مرحله تازه، جمهوری اسلامی توجه و توان خود را بیشتر صرف حفظ خویش خواهد کرد تا چالشگری و صدمه زدن به منافع و مواضع ایالات متحده در خاورمیانه.
آنان که با فرهنگ سیاسی ژاپن آشنا هستند میدانند که در هیچ کشوری سیاست به اندازه ژاپن از آرمانخواهی انتزاعی دور نیست. ژاپنیها، یا دستکم زبدگان سیاسی ژاپن، همواره «ممکن» را بیش از «مطلوب» ارج مینهند- بویژه آنجا که جستوجوی «مطلوب» مخاطرات فراوانی بهمراه دارد.
بدین سان میتوان گفت که آقای آبه در سفر خود به تهران، موفق شد که به تثبیت درجه حرارت بحران کمک کند. رفتار کلی با او، البته، توهین آمیز بود و به آسانی فراموش نخواهد شد. با اینحال، به گمان بسیار تحلیلگران، آقای آبه آن رفتار را بعنوان بهای یک موفقیت دیپلماتیک خواهد پذیرفت.
سفر آقای آبه برای همه اطراف این بحران زمان خریده است. اما رؤیای ایرانی ژاپن تحقق نیافته است. بحران ایران که ناشی از «ناجور» بودن جمهوری اسلامی با نظام جهانی کنونی است، مانند یک بمب ساعتی به تیک-تاک خود ادامه میدهد.
آبه این بمب را خنثی نکرده است، فقط آن را چند ساعت کند کرده است.
این بمب تنها به دوصورت خنثی می شود: تغییر در درون رژیم و یا تغییر رژیم.