از همان نوروز سال گذشته كه چند روزی را در آبادان سپری كردم، دریافتم كه جاذبههای انسانی این شهر ـ و بعضی شهرهای دیگر خوزستان ـ از حیث زیبایی و دلنشینی به همه جاذبههای طبیعی و تاریخی خیلی از شهرهای دیگر پهلو میزند.
فارغ از گزارههای كلیشهای همچون خونگرم بودن جنوبیها ـ كه البته دور از واقعیت نیست ـ اینجا برای كسانی كه دل و دماغ فكر كردن به روحیات مردم را داشته باشند و اهل تاملات رفتارشناسانه در خصوص آنها باشند، یكی از بهترین مقاصد برای سفر است.
احساس زنده بودن از همه جا میبارد، انگار تكتك اجزای شهر، از در و دیوارها گرفته تا خیابانها و مراكز خرید، نفس میكشند.
این حس مشتركی است كه پیادهرویهای شبانه در آبادان، خرمشهر و اهواز به من میدهد. زندگی شبانه چیزیست كه در این سه شهر برایم معنای دیگری مییابد.
شلوغی بینظیر خیابانها در ساعات انتهایی شب و وجنات و سكنات پیادهها و سوارههایی كه در خیابان هستند، توجه هر تازهواردی را به خود جلب میكند.
صدای بلند ضبط صوت اتومبیلها، موزیكهای شيشوهشت و اغلب بندری، آواز داخل اتومبیل و حتی در پشت خاور و وانت، نصب سیستم صوتی روی موتورسیكلت توام با تنبكنوازیِ دستهجمعی در برخی نقاط شهر، تنها گوشههای از مختصات این شبهای خرمشهر و اهواز و خصوصاً آبادان است.
این فضا برای كسی كه این روزها به دیدن همشهریان اغلب افسرده و خموده تهرانی عادت كرده، قدری بدیع است یا طفل گریزپای شادی كه این روزها گمشده خیلیجاهاست، به اینجا گریخته و همه جا را تسخیر كرده یا قوای شناختی من دچار اختلالات غریب شده است.
از آنجا كه شبهای دیگر هم به همین منوال سپری میشود، درمییابم احتمال اختلال قوای شناختی، احتمالی بلاوجه است.
اين شرایط عادی نیست، مثل تمام مواقعی كه همه چیز عالی به نظر میرسد، ناخودآگاه احساس میكنم یك جای كار میلنگد. با مردم كه همكلام میشوم درمییابم كه محرومیت و فقر و بیكاری در تمام شهرهای خوزستان بیداد میكند.
در همین آبادان هم جز در چند خیابان و چهارراه با كلاس، چهره كریه فقر از زیر دامن شهر بیرون زده، اینكه این مردم در اوج ناملایمات، شادند یا حتی تظاهر به شادی میكنند، ستودنی است اما از منظر «اندازه نگه دار كه اندازه نكوست»، گاهی آدم مجبور میشود به آنهایی كه این روحیات را به «الكیخوشی» تعبیر میكنند، هم كمی حق بدهد.
تب خرید در آبادان بالاست. این را همه كسانی كه گذرشان به این شهر بیفتد میفهمند. حتی در ایام غیر از نوروز هم كه مسافر چندانی در این شهر وجود ندارد تب خرید بالاست.
این را از همصحبتی با بازاریها و مردم در آبادان میفهمم. یكی از دوستان كه چند سالی است در آبادان سكونت دارد، در مورد سرمایهگذاریهای سودآور در این شهر میگوید هر كسبوكاری كه مرتبط با خوراك و پوشاك مردم باشد، اینجا جواب میدهد.
مهمترین ویژگی آبادان و برخی شهرهای دیگر خوزستان جاذبههای انسانی است. اگر انتظار دارید كه در بازدید از موزه مردمشناسی یا خواندن كاتالوگهای مخصوص گردشگران چیزهایی در این رابطه گیرتان بیاید، سخت در اشتباهید، برای كنكاش در باب روحیات و خلقیات مردم، باید به مشاهدات و یافتههای شخصی خود بسنده كنید.
در یك بعدازظهر گرم بهاری به خنكای موزه آبادان پناه میبرم تا با یك تیر دو نشان زده باشم. این موزه كه علاوه بر اشیا و آثار تاریخی، در بخش كوچكی از خود، موزه مردمشناسی این شهرستان را در خود جای داده، در نزدیكیهای دانشكده نفت آبادان واقع شده است.
وارد كه میشوم، بیش از آنكه از هیبت اشیاي تاریخی و گنجینه موزه تحت تاثیر قرار بگیرم، موزیك در حال پخش توجهم را جلب میكند.
بخش مردمشناسی موزه هم بجز چند ماكت لباس محلی بعضي شهرهاي خوزستان، چیز دیگری برای معرفی مردم این خطه ندارد.
كاتالوگهای مخصوص گردشگران نیز كه توسط ارگانهای ذیربط در شهرستان چاپ شده، چیز خاصی به معلومات مسافران نمیافزاید، البته نباید هم بیفزاید، حداقل ما كه روزنامهنگاریم از فرآیند تدوین و تكوین این گونه بروشورها در ادارات دولتی به حد كافی اطلاع داریم...
از كارگری كه مشغول رنگ كاری جدولهای كنار خیابان است، نشانی «فلكه سینما تاج» را میپرسم، جهت را نشانم میدهد و به كارش ادامه میدهد.
چند قدم كه برمیدارم از جایش برمیخیزد و با همان لباس كار و دستهای رنگی، موتورش را روشن میكند و به دنبالم میآید، با این استدلال كه ماشینهای عبوری اینجا برای مسافر نگه نمیدارند، سوارم میكند و به مقصد میرساندم.
در منطقه زیبای «علیكله» در دزفول، وارد یك ساندویچی میشویم. پس از خوردن ساندویچ و موقع پرداخت هزینهها صاحب مغازه از من میپرسد اهل چه شهری هستم، وقتی میفهمد اصالتاً متعلق به اردبیلم، به سرعت كانال را عوض میكند و تاكید میكند كه پول نمیگیرد.
پس از اصرارهای من، به جای هشت هزار و ششصد تومان، پنج هزار تومان میگیرد و تاكید میكند كه نمیخواهد از یكترك پول اضافه بگیرد.
دوست بسیار عزیزم در حالی كه از خرمشهر عازم آبادان هستیم، میگوید در جزیره كیش، لاكپشتی به اندازه نصف پرایدی كه در آن نشستهایم را به چشم خود دیده است.
فارغ از صحت و سقم ادعایش، فقط محض مزاح و البته اذیت كردنش، وانمود میكنیم كه به قول معروف خالی بسته.
راننده میشنود و عصبانی میشود، به ما نهیب میزند كه چرا دوستمان را به خالیبندی متهم میكنیم، بعد هم میگوید كه خودش یك بار از نزدیك لاكپشتی را دیده كه دوبرابر این پراید بوده است.
و نكته آخر اینكه اگر گذرتان به آبادان افتاد، «قلیه میگو» را از دست ندهید.
منبع:جام جم به نقل از بروال الاهواز