رادیو دویچه وله- خمیرمایهی داستانهای یاشار کمال نافرمانی و طغیان است. قهرمانان محروم و ستمدیدهی او نظم جاری و نظام مسلط را ناروا و ظالمانه میدانند و در برابر آن سر به شورش برمیدارند. "اینجه ممد"، مشهورترین قهرمان او، یک یاغی سازشناپذیر است که تا حدی رسم و راه زندگی خالق خود را نیز بازتاب میدهد.
یاشار کمال در ۶ اکتبر ۱۹۲۳ در شهر همیته، در خانوادهای کرد به دنیا آمد و در فقر و تیرهروزی بزرگ شد. بر اثر آفات روزگار یک چشم خود را از دست داد. در کودکی شاهد بود که پدرش هنگام نماز خواندن در مسجد به قتل رسید.
بنا به سنت خانوادگی به قصهها و روایتهای مردمی دل بست. در کودکی او سنتی کهنسال هنوز در مناطق آناتولی زنده بود: راویان و نقالانی به نام "عاشیق" با کولباری انباشته از حکایتها و آوازها و افسانهها با نوای ساز برای روستاییان قصه میگفتند. در این قصهها، حرمانها و حسرتها و آرزوهای مردم بیان شده بود.
سنت روایتگری شفاهی
قلم یاشار کمال به سنت ادبیات مردمی تکیه دارد. بیان گرم و زبان پرشور او یادآور سبک و شیوهی قصهگویان سیار است. در بیشتر آثار او روایت شفاهی و اسلوب ادبی، دنیای واقعی و قلمرو خیال، به طرزی هنرمندانه در هم تنیده است.
یاشار کمال در اکتبر ۱۹۹۷ جایزه صلح "ناشران و کتابفروشان آلمان" را به دست آورد. او در سخنرانی خود به مناسبت دریافت این جایزه تاروپود هنر خود را تشریح کرده و آن را از ادبیات، به معنای متداول آن، دور دانسته است:
«من اهل هنر، شعر و روایت به سبک "عاشیق" هستم... قبل از اینکه نوشتن را شروع کنم، نقال و عاشیق و گردآورندهی فرهنگ عامیانه بودم. در ۱۷ یا ۱۸ سالگی خواندن و گردآوری داستانهای حماسی را شروع کردم... زمانی که به عنوان یک "عاشیق" هر روز برای مردم قصه میخواندم، بیشتر به اثر جادویی کلمات پی بردم. هرجا در برابرم شنوندگانی باذوق و پرشور بودند، کلمات من اوج میگرفت. در این حالت شیدایی، با شوق بیشتری به قصهگویی ادامه میدادم. اما در آبادیهایی که شنوندگان شوق و همدری از خود نشان نمیدادند، ترزبانی من هم در قصه گویی رنگ میباخت.»
یاشار کمال دربارهی ویژگیهای روایتگری عامیانه توضیح میدهد: «هنر عاشیق تنها در بازگویی حماسهها و افسانهها و متون قدیمی نیست، بلکه او خود خالق است و متناسب با جمع شنوندگان، به حماسهها و افسانهها رنگ و بویی تازه میدهد.»
او میافزاید: «درست مانند ریگهای کف رودخانه که از هزاران سال پیش، صیقل خورده، نرمتر و شفافتر شدهاند، افسانهها و حماسهها نیز دهان به دهان گذشته، کاملتر شده و از نسلی به نسل دیگر منتقل گشتهاند. ادبیات شفاهی در طول قرنها سرچشمهی جوشان و منبع الهام ادبیات نوشتاری بوده است. در سرزمین من این قاعده تا امروز همچنان به قوت خود باقی است...»
«...انسان در طول تاریخ همیشه برای خود دنیایی افسانهای و تخیلی ساخته است. مردم در طول عمر از درد و اندوه زندگی به این دنیای خیالی پناه بردهاند؛ هر چه زندگی آنها تیره و تارتر بود، به افسانههای زیباتر و خیالهای رنگینتری پناه بردند و از آنها مرهمی ساختند برای تسکین درد و آلام خود.»
اینجه ممد، یاور ستمدیدگان
یاشار کمال در رمان "اینجه ممد" تصویری زنده و مؤثر از زندگی سخت و پرمشقت مردم کوهپایههای "توروس" ارائه میدهد.
«حرص زمینخواری و استثمار بیکران روستاییان به دست مالکان، علت اصلی فقر و ادبار دیرین مردم ماست. از یکسو مالکان زمین که هرکدام ده پانزده دهکده و صدها هکتار زمین دارند، از طرف دیگر خیل عظیم کشاورزان بینوا و گرسنهای که روی این زمینها زحمت میکشند.»
"اینجه ممد" جوانی جسور و نیکدل است که از شدت نارواییها و نابرابریها به جان میآید و در برابر ستم مالکان بزرگ و مزدوران آنها علم طغیان بر میدارد. چیزی نمیگذرد که دهقانان و رعایای زحمتکش در او یاور و منجی خود را میبینند و از پیکار او با اربابان بیرحم پشتیبانی میکنند.
یاشار کمال برای کار خود وظیفه و رسالتی انسانی قائل است: «از دوران جوانی بارها گفتهام کسی که رمانها و داستانهای مرا میخواند، اجازه ندارد جنگ بخواهد. او باید از جنگ متنفر و بیزار باشد و همیشه در راه صلح و برادری انسانها بکوشد و با بهرهکشی انسان از انسان مخالفت کند. فقر ننگ بشریت است و در هیچ سامانهی اجتماعی نباید انسان محتاج و فقیر وجود داشته باشد.»
یاشار کمال تعهد ادبی را چنین تعریف میکند: «من یک نویسنده مسئول هستم یا دقیقتر بگویم نسبت به خود و واژههایم احساس مسئولیت میکنم. از دوران جوانی بارها گفتهام که جهان ما به باغی پُرگُل شبیه است که در آن هزار فرهنگ مانند گُلهای گوناگون و رنگارنگ وجود دارند. ما میدانیم که در مسیر تاریخ، فرهنگها همیشه به همدیگر زندگی بخشیده و همدیگر را باور کردهاند.»
یاشار کمال در چند دههی گذشته دهها رمان پربار خلق کرده که بیشتر آنها به زبانهای دیگر، از جمله به زبان فارسی ترجمه شدهاند. آثار او در تمام فرهنگها و زبانها خوانندگان بیشمار دارند، زیرا با وجود رنگ و بوی بومی، محور تمام آنها انسان است و درونمایهی مشترک آنها را مسائل جهانشمول بشری تشکیل میدهد.