رادیو آلمان- علاقمندان به کنسرت های حمید متبسم را می توان هواداران نوآوری در موسیقی ملی به شمار آورد. تماشاگرانی که نوآوری در سنت را می پسندند و به آن ارج مینهند. متبسم نیز، هربار رنگ و بوئی تازه به کنسرت هایش میدهد و بر جمع طرفداران خود می افزاید. آخرین بار او را در کنسرت "سیمرغ" در هلند دیدیم. با همه ی ارج و قربی که شاهنامه فردوسی در میان هموطنان ما دارد، تا کنون کمتر هنرمندی شهامت نزدیک شدن به شعرهای قصهگونه آن را داشته است. متبسم اما به درون شاهنامه رفت و چند سالی با زال و رودابه همزیستی کرد تا توانست سیمرغ خود را به پرواز در آورد.
زمزمه ها، آرامش پس از طوفان
«هر پروژهای موضوع خودش را دارد و آهنگساز را میبرد به آن سمتی که آن پروژه نیازمند است. گرانیگاه اشعار زمزمهها از استاد شفیعی کدکنی آرامش هست. یعنی داستانش اصلاً با داستان پرجوش و خروش سیمرغ فرق میکند و در واقع این شعر است که من را به آن سمت میبرد. ولی خب از یک جهت هم شاید این گفتار درست باشد که انتخاب این شعر برای کار با سپیده رئیس سادات شاید در ضمیر ناخودآگاه من این گونه بوده که من دنبال آرامش بودم که این شعر را انتخاب و کار کردم.»
کدکنی و عشق زمین
زمزمه ها، پس از" به نام گلِ سرخ" دومین کنسرتی است که متبسم با شعرهای شفیعی کدکنی به اجرا در می آورد. او در شعرهای شفیعی آن عشق زمینی را می یابد که در اشعار عارفان ما نمی توان آن را یافت: « من در واقع به دنبال یک مجموعه شعر بودم که کاری را بسازم که قسمتهای مختلفاش از لحاظ عاطفی با همدیگر پیوند داشته باشند. در موسیقی سنتی اشعار شاعران معنویپرداز همیشه ما را به این سمت میبرند که از یک عشق الهی صحبت میکنند و آهنگسازان هم اگر مثلاً شعری را از حافظ در کنار شعر سعدی و مولانا و شاعران دیگری از این دست بگذارند، در واقع هیچ حسی تغییر نمیکند. چون موضوع عشق آسمانی در شعر تمام این شاعران در یک بیت همیشه خلاصه میشود. یعنی شما نیازی ندارید تمام یک غزل حافظ را بخوانید که موضوع را متوجه شوید. بلکه هر بیت موضوع خودش را در خودش خلاصه دارد و در واقع داستانش تمام میشود.
من اصلاً این گونه شعر را نمیخواستم برای کار. من میخواستم شعری باشد که یک چرخش زندگی در آن باشد. در شعر زمزمهها این داستان هست. شفیعی کدکنی نه از یک عشق آسمانی بلکه از یک عشق زمینی صحبت میکند. یعنی یک موضوع شخصیست کاملاً. یعنی یک روندی دارد این زمزمهها که از ابتدأ مثل این که خود شاعر عاشق شده باشد تا این که ابراز عشق کرده باشد به معشوق، تا این که با معشوق زندگی کرده باشد، تا این که از این عشق و از این زندگی مشترک سالها گذشته باشد و آدم به پیری برسد با معشوق. از تمام اینها در مراحل مختلف صحبت میکند. یعنی در ابتدای کار که صحبت از خندهات آیینه مهتابهاست یا آیینه خورشیدهاست میخواند تا آنجا که میگوید در نگاه من بهارانی هنوز و تا آنجایی که میگوید عمر از کف رایگانی میرود/ کودکی رفت و جوانی میرود. تمام این داستانها را به معشوقی میگوید که معلوم است از دوران عاشقی تا دوران طولانی زندگی مشترک با او بوده و در گوش اوست که در واقع شاعر دارد این اشعار را زمزمه میکند.»
آیا پریسای دومی در راه است؟
سپیده رئیس سادات چند سالی زیر نظر استادانی چون پرویز مشکاتیان و محمد رضا لطفی تعلیم گرفته است. او مدتی نیز به شاگردی "پریسا" رفته و صدایش هم شباهت بسیار به او دارد. برخی از علاقمندان او را پریسای دوم می دانند. آیا قصد او نیز تبدیل شدن به یک پریسای دیگر است؟ در پاسخ میگوید: « من همیشه عاشق صدای پریسا بودم و این یک چیز طبیعیست که هر شاگردی از معلمش تأثیر بگیرد. البته شاید من و خانم پریسا سبک آوازمان شبیه هم باشد. اما صداهامان آن قدر شبیه بههم نیست. ولی خیر، هیچ وقت نظرم این نبوده. به خاطر این که در فضای دیگری آموزش دیدهام، در دوران دیگری کار کردهام و شنوندگانم انتظار دیگری دارند از من.»
سپیده علاوه بر تعلیم هائی که در ایران زیر نظر استادان مبرز دیده، در برونمرز نیز ضمن تحصیل در رشته موزیکولوژی و موسیقی اقوام در بولینیای ایتالیا با رضا قاسمی نیز همکاری داشته است. نتیجه این همکاری معرفی سپیده به ایرانیان برونمرز بود. اما تفاوت هائی میان سبک این استادان وجود دارد. سپیده ضمن تایید این تفاوت ها می گوید:« سبک هر سه چه از نظر دیدگاه موسیقاییشان و چه از نظر نگاهشان به هنر، برداشتشان از آواز، کلاً در ارکستراسیون یا صدادهی سازها و آواز و سبک کاملاً متفاوت است. آقای مشکاتیان در عین حال که به آواز سنتی و تفکر سنتی و آواز قدما واقعاً عشق میورزید، ولی کلاً یک احساس و دریافت خاصی از هنر داشت. واقعیت این است که من کمتر کسی را دیدهام که این طور به هنر عشق بورزد. مثلاً وقتی از مجسمه داود میکلآنژ حرف می زد، گریه می کرد و خب این برداشت روی کل نگاهش به هر آوایی در این سرزمین تأثیر میگذاشت. آقای لطفی خیلی به آوازهای قدیمی علاقه دارند. بعضی از موزیسینها هستند که آواز را مثل ساز میبینند، ولی بعضی دیگر به کلام، صدا و صوت خواننده یک علاقه دیگر دارند و فکر میکنم که آقای لطفیهم این طور هست. آقای قاسمی موزیسین و هنرمند بسیار خلاقی است. چه در نوشتن، چه در تئاتر و چه در موسیقی. ایشان در عین حال که ظاهراً یک آدم سنتی میتواند باشند، ولی کاملاً آدم سنتشکنیست. او به کلیشههای هنری اعتقاد ندارد و اصلاً تمام زیبایی کارش در این است که دنبال اتفاق جدید و حادثه است در موسیقی. من احساس میکنم، که همان لحظه آن اتفاق را میگوید. یعنی بداههپردازی در کارشان خیلی هست.»
بشنوید: گفتوگو با سپیده رئیسسادات
سپیده ضمن آن که همه ی این تفاوت ها را دوست دارد، به دنبال تکرار و کلیشه شدن هم نیست: « تکرارِ بدون نگاه، تکراری که هیچ ایدهای نداشته باشد، هیچ احساس و عاطفه و بیان جدیدی نباشد ، به نظر من اصلاً هنر نیست، هیچ چیز نیست.»
از دریا تا دریا
آرامش پس از حماسه
اما آیا این همه زمزمههای آرامش بخش با شرایط کنونی می تواند سازشی برقرار کند؟ متبسم از نیاز به عشق و آرامش می گوید:« من فکر میکنم در هر شرایطی انسان جستجوگر عشق است و آرامش این شرایطی که شما از آن صحبت میکنید که جوش و خروش و شلوغی میطلبد، تمام آن جوش و خروشها و تمام این شلوغیها برای این است که در نهایت به آرامش برسید. زندگی در لحظه جریان دارد و انسان هر آن احتیاج به عشق دارد و عشق است که در نهایت ناجی بشر است در هر شرایطی. شاید در میان آتش این آب خنک و گوارا بیشتر حتی به جان بنشیند تا در شرایطی آرام.»
سپیده، از نادر هنرمندان ایرانی است که موسیقی را از ابتدا تا انتها نه تنها در مکتب استادان ایرانی که در رشتهی اتنوموزیکولوژی که به موسیقی قومی می پردازد طی کرده است. به نظر می رسد که سپیده هدف های دیگری در نظر دارد. خودش اما می گوید: «تصوری در ایران هست که اتنوموزیکولوژی در واقع مطالعه موسیقی قومیست فقط. یعنی موسیقیهای روستایی و نواحی ما. اتنوموزیکولوژی اما معنایش این نیست. اتنوموزیکولوژی مطالعهی فرهنگ موسیقیست. یعنی شما حتی موسیقی اپرای غربی را هم اگر مطالعه کنید، از نظر فرهنگی، تاریخی، تفکر و واژهشناختی، اینها هم جزئی از اتنوموزیکولوژیست. یعنی لزوماً به این محدود نمیشود که من بروم خراسان، موسیقی بخشیها یا موسیقی ترکمنها را مطالعه کنم. من آن نوع موسیقی را هم دوست دارم و سعی میکنم جزو مطالعاتم باشد. ولی نگاه به هر نوع موسیقی به رشتهای که دارم میخوانم مربوط می شود. علاقه من البته بیشتر برمیگردد به موسیقی ایران و خاورمیانه و حالا یکمقدار آسیای مرکزی و نگاه به فرهنگ آنها و موسیقیشان و آیینهاشان.»
سازگاری شعر نو با موسیقی سنتی!
شعر و موسیقی ایرانی همیشه در پیوند با یکدیگر بودهاند. موسیقی ملی ما اما بیشتر با شعر کلاسیک ایران در آمیخته است. البته برخی از آهنگسازان مثل پرویز مشکاتیان و شهرام ناظری کوششهائی برای به کارگیری شعر نو در موسیقی ایرانی کرده اند. اما این تلاش ها هنوز آنگونه که باید و شاید رواجی پیدا نکرده است. سپیده می گوید خیال دارد کارهای تازه ای با شعر فروغ عرضه کند:« من هم به دلیل علاقه به شعرو یک مقدار بیشتر به دلیل این که دوست داشتم امتحان کنم ، روی شعر نو هم کار کردهام، اتفاقاً روی شعر فروغ که تا جایی که من میدانم در موسیقی سنتی روی آن کار نکردهاند. حالا شعر اخوان باز کمی نزدیکتر است به شعر کلاسیک. من بهخصوص روی شعر فروغ کار کردهام.»
ولی آیا موسیقی سنتی با شعر نو سازگاری هم دارد، یا این که آهنگی دیگر می طلبد؟ سپیده می گوید:« موسیقی سنتی به شکل این که ردیف را بخواهیم درآمد کنیم و اوج بخوانیم، خیر. به شکل سنتیاش بههیچ وجه نه. چون آن از یکسری قواعد دیگر شعری تبعیت میکند. ولی موسیقی ما را میشود در سیستم دستگاه اما با فرم دیگری روی اشعار نو کار کرد.»
زمزمه ها ضمن این که آرامش بخش بود، بعضی لحظات آرامش شنونده را نیز مختل می کرد. گاه صدای ارکستر روی صدای خواننده می رفت تا جائی که صدا در آهنگ گم می شد. استقبال حاضران سبب شد که گروه مضراب بار دیگر به صحنه بیاید و به عنوان حسن ختام قطعهای بنوازد. "ای وطن" سروده ی وزیری با هیجان بسیار خوانده شد و شنوندگان را نیز به هیجان آورد. هیجانی که با آن آرامش چندان سازگاری نداشت. متبسم می گوید:« آن سرود البته مناسبت نداشت با آن مجموعه و دوستان دیگری هم اشاره کردند که بهتر است روند کاری ما حفظ شود و قطعهای از آن مجموعه اجراء شود که برای برنامههای بعدی هم این کار را خواهیم کرد.»