کار اونلاین- منصور در شهر خرمشهر در خانواده ای از هموطنان عرب ما زاده شد. اولين فرزند خانواده ای پر جمعیت بود. دو ماهه بود که به اهواز رفتند و پدرش در آنجا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. منصور در محله لشکر آباد اهواز دوران کودکی اش را گذراند. پدرش شاعر بود و به زبان عربی اهوازی که زبان مادریش بود، شعر می گفت. منصور از کودکی همراه پدر در محافل خانوادگی و عشیره ای عربهای اهوازی شرکت می کرد. در این محافل معمولا شعر سروده می شد و فضای فرهنگی خاص عربی با بوی قهوه و "یزله" برای او مطبوع بود. همراه با این فرهنگ عشق به مردم, به فرهنگ بومی و شعر و ادبیات در وجودش سخت ریشه کرد. هر چه بزرگتر می شد بیشتر تبعیض و فقر و رنج مردمی را که در سرزمینشان ثروتهای طبیعی فراوانی وجود داشت، حس می کرد. می خواست بیشتر بداند, بیشتر بخواند و بیشتر کمک کند تا دیگر این همه ستم و محرومیت و تبعیض و بی عدالتی نباشد. پدرش در نقش یک شیخ عشیره همیشه خانه اش مرکزی بود برای حل وفصل مشکلات مردم. منصور در آنجا بود که طعم شیرین دوندگی برای احقاق حقوق مردمی را چشید که به خوبی از حق خود دفاع کنند.
دیپلمش را در اهواز گرفت وبعد به تهران رفت و در مدرسه عالی ترجمه سابق که بعدها دانشگاه علامه طباطبایی شد لیسانس مترجمی زبان عربی گرفت. دوران دانشجویی اش همراه شد با روزهای انقلاب و او که خود زخم قومی ستم کشیده را در سینه داشت با تظاهرات دانشجویی همراه شد. به اهواز برگشت و با کمک دوستانش انواع شبنامه ها و نوارهای آموزشی و فرهنگی و انقلابی را در میان مردم با دستگاه چاپ کهنه ای که خودشان سرهم کرده بودند و یک ضبط صوت قدیمی که نوارها را تکثیر می کردند، پخش می کرد. او در بازگشت به تهران به دانشجویان پیشگام که طرفدار سازمان فداییان خلق بودند پیوست و برای فعالیت شب و روز نمی شناخت. دانشگاهها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شدند. او به اهواز برگشت و در شهرش که زیر موشک باران عراقیها قرار داشت به مشاغل مختلفی روی آورد از تدریس به بچه های محله شان تا دستفروشی و فروش کتاب در کنار خیابان که خیلی را هم مجانی به علاقمندانی که پول خرید کتاب نداشتند می داد و همیشه چیزی هم بدهکار می شد تا پولی دربیاورد.
بالاخره دانشگاهها پس از 2 سال تعطیلی که فشار زیادی را به زندگی او وارد کرد، باز شدند و او توانست درسش را تمام کند. برای خدمت سربازی, پس از اینکه توانست در میان عده بیشماری از افسران وظیفه جزو 10 نفر اول باشد در دانشکده افسری به تدریس فلسفه و زبان عربی و ادبیات فارسی پرداخت و توانست همزمان پس از ساعت خدمتش در دانشکده افسری, در تلویزیون ایران هم به عنوان مترجم خبر مشغول به کار شود. در روزهای پرتلاطم دانشجویی با یکی دیگر از فعالان دانشجویی پیشگام ( سعیده عدل گستر ) آشنا شد. آنها به هم دل بستند و با ازدواج کردند. منصور در سال 62 پس از ضرباتی که به حزب توده و سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) وارد شده و سازمان در حالت مخفی به سر می برد، به عضویت سازمان درآمد و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی اش را از این طریق دنبال کرد. پس از یورش رژیم و نیروهای امنیتی به مبارزان سیاسی، او با وجود آنکه از ضربه مطلع بود، هر دو بار بر سر قرارش با زنده یاد رفیق « بهزاد عبدالهی» حاضر و سرانجام در مهر ماه 1365 در محل کارش در تلویزیون دستگیر شد.
در زندان با شکنجه های بسیاری مواجه شد تا نام رفقایی را که با آنان فعالیت سیاسی داشت، افشا کند اما او هرگز نام هیچ رفیقی را نیاورد و حتی سعی کرد تا در یک ملاقات با همسرش، دو نفر از کسانی را که فکر می کرد به دلیل ارتباطشان با آنان در خطر باشند، مطلع کند اما دستنوشته اش که قرار بود از پشت شیشه توسط همسرش خوانده شود، در بازرسی بدنی توسط نگهبانان پیدا شد و او به خاطر آن به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و وقتی با همسرش روبرو شد سخت آسیب دیده بود.
او دوران سخت زندان را که از وحشتناکترین دوران تاریخ میهن ماست با از دست دادن رفقای عزیز بسیاری که یاد آنان هیچگاه تا پایان زندگیش از یادش نرفت، گذراند و پس از 2 سال و نیم حبس در اسفند ماه 1367 آزاد شد در حالیکه داغ رفیقانش را تا پایان عمر در دل تازه نگاهداشته بود.
او پس از بیرون آمدن از زندان در شرکتهای مختلفی کار کرد و بعد هم در سفارت فلسطین در سمت مترجم چندین سال کار کرد.
منصور در کنار کارهای روزمره بیشتر اوقاتش را به نوشتن مقاله در زمینه هایی سیاسی و اجتماعی بخصوص در روزنامه های دوران خاتمی که فضای بازتری برای ابراز عقیده ایجاد کرده بود, می پرداخت از جمله مقالاتی در روزنامه های همبستگی, مشارکت, حیات نو, نوروز, الوفاق و آبادان امروزاز او به چاپ رسید. او با تسلط کامل به هر دو زبان فارسی و عربی مقاله می نوشت. اوهمچنین داستانهای طنز به زبان عربی می نوشت و بخصوص ضرب المثل جمع آوری می کرد. او چند هزار ضرب المثل به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی جمع آوری کرده است که حاصل بیش از 30 سال کار او در این زمینه است. دقت او در تطبیق آنها و بی نقص بودن و عدم تکرارشان که مراحل نهایی کار را هم گذرانده بود, باعث شد که نتواند چاپ آن را که از آرزوهایش بود، ببیند.
در سال 1379 “خانه اقوام " با شرکت جمعی از فعالان ترک، کرد، ترکمن و عرب در خیابان جمالزاده تهران، تاسیس شد. منصور مشرف از اعضای موسس خانه اقوام بود که اساسنامه آن را هم خود او نوشت که مورد تایید اعضای آن قرار گرفت. این مرکز که جلسات هفتگی داشت چند سال بعد توسط وزارت اطلاعات تعطیل شد.
هفته نامه اهواز، به همت و با قلم و سردبیری او، 3 شماره اولش چاپ شد که با چنگ انداختن وزارت اطلاعات و خارج کردن او از دور، این روزنامه به دست نیروهای رژیم افتاد. دغدغه همیشگی او فرهنگ و جامعه و مردم و آزادی و عدالت اجتماعی و رفع تبعیض قومی و منطقه ای بود و همیشه هم در باره آنها گفت و نوشت.
فشارهای رژیم و سخت شدن زندگی بر او و خانواده اش (همسر و دو پسرش سهیل و سینا)، او را که عاشق مردم و سرزمین مادری اش بود وادار به مهاجرت کرد. او با خانواده اش به امارات رفت و در آنجا با با کسب اجازه رسمی به عنوان یکی از 4 مترجم رسمی زبان فارسی در امارات آغاز به کار کرد. منصور در کنار کار مترجمی در روزنامه های امارات نیز قلم می زد از جمله در روزنامه سیاحت و تجارت که خبرهای امارات را به فارسی درج می کرد و همچنین مقالاتی نیز در مورد مسایل مختلف ایرانیان در امارات در این روزنامه ها به چاپ رساند. از سال 2008 در سایت العربیه فارسی هم در کنار کار دفتر ترجمه رسمی به خبر رسانی مشغول شد و به گفته دوستانش روح تازه ای در آن دمید و با دادن خبرهای خوب و نوشتن مقالات در آن، این سایت را به یکی از سایتهای پربیننده بدل کرد که آخرین خبرهای ایران و منطقه را منعکس می کرد. با فشارهایی که دولت امارات به او و خانواده اش وارد کرد و کارت کار و اقامتش را تمدید نکرد, اگرچه او تسلیم نشد و در سایت العربیه فارسی بصورت تمام وقت بعنوان ژورنالیست استخدام شد ولی رنجش او از دولت امارات پس از 10 سال زندگی و زحمات بسیاری که در این کشور کشید او را بر آن داشت که به کشورهای متمدن تر و آزادتر دنیا، فکر کند. با دعوتنامه ای که یکی از دوستانش برای او فرستاد، برای یک مصاحبه کاری به امریکا رفت اما متاسفانه در روز دوم سفرش در واشنگتن در میان بهت و ناباوری در سن 56 سالگی براثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.
اما این پایان منصور مشرف نیست. یک عمر تلاش او برای آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق خلقها، مجموعه فعالیتهای او در صحنه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران و مقالات، اشعار، کتابهای منتظر چاپ، داستانهای طنزش همه یادگارهای او هستند. باشد تا هیچگاه از یاد مردمی که قلبش به خاطر آنان می تپید، نرود.
از منصور مشرف در زندان اوین سال 67
دوش پرسیدم ز همبندم که ای فرزانه
چه زمانی ز جهان جور و فغان خواهد شد
میهنم سخت اسیر است اسارت تا به کی
وقت آزادی و شادی چه زمان خواهد شد
نگهم کرده و با آهی و لبخندی گفت
شب نمی ماند سحر نور فشان خواهد شد
دشمن ما با ستم هرگز نمی ماند به کام
صلح و داد آید به کام ما جهان خواهد شد
عصر دیوان و ددان چون بسر آید آن روز
نوبت دولت ما زحمتکشان خواهد شد
روز آگاهی و وحدت, روز جانبازی خلق
روز رزم ارتش کارگران خواهد شد
همگان کار کنند از بهر هم. وآنگه زمین
سبز و آباد کران تا به کران خواهد شد
می رهد انسان ز بار فقر و جهل و دشمنی
فارغ از دغدغه سود و زیان خواهد شد
رنگ رخسار کسی زرد نمی گردد ز فقر
ثروت گیتی از آن همگان خواهد شد
در بهار خلق گلها تا ابد می شکفد
کس نبیند که دگر باره خزان خواهد شد
وآنزمان با کار و عشق و شور و شعر
عالم پیر جوان جاودان خواهد شد
××××××××××××××
دشمنم را پیش چشمم خوار می بینم همی
من اسیرم لیکن او را زار می بینم همی
او نمی بیند بجز مرگ و مذلت لیک من
عالمی با دوستی رقص کنان بینم همی
××××××××××××
وطن را سربسر ویرانه کردند هزاران آرمان افسانه کردند
بسی کشتند و بس مجروح و دربند
بسی آواره یا دیوانه کردند
فریب و خنجر و سرمایه با هم
چنین آتش بدین کاشانه کردند
××××××××××××××××
دردا و دریغا که شبی طولانی است
واندر پی آن هم سحری طوفانی است
با این همه، عزم و صبر و پیکار خوش است
زیرا غم امروز دگر فردا نیست