توجه بیش از حد بعضي از نویسندگان متعصب و ناسيوناليست ونه لزوما ایرانی به مردم وشهرهاي جنوبي كشور وذكر حوادث آن ديار ناشى از حس انساندوستي ويا مذهبی و حتى ملي بمعناي ايراني عام ومتنوع آن نيست واين توجه وقلم فرسايي فقط با نگرش یک طرفه ای که معمولا ريشه در دگر ستیزی وعرب ستیزی این مجموعه دارد انجام می گیرد تا به امروز وبه جرئت می توان گفت که هیچ نویسنده فارس زبانی ویا حتی هیچ یک ازسازمانهای سرتاسری ایرانی بجز طیف چپ ایران و آن هم فقط در ابتدای انقلاب 57 از درد ورنج ومصیبتهای وارده به هم وطنان عرب خود کلمه ایی نگفته وننگاشته اند و همیشه با این پیش فرض که اعراب در جنوب خواهان حقوق خود هستند و دادن این حقوق تمامیت ارضی کشور را مورد تهدید قرار می دهد از ذکر حوادث جنوب پرهیز می کنند.
امروز نهم خرداد 1389 درست سی ویک سال از چهار شنبه سیاه و کشتار ملت عرب در شهر منکوب محمره(خرمشهر) می گذرد، محمره ایی که پس از خرم شهر شدن هیچ وقت رنگ خرمی را به روی خود ندید.دراین روز تیمسار احمد مدنی استاندار وقت و قوای نظامی موجود در استان وفالانژهای شوونیست به ملت عرب در این شهر یورش بردند وصدها جوان عرب متحصن در کانون فرهنگی خلق عرب را به گلوله بستند.
متاسفانه در نشریات حکومتی ایران وحتی اپوزسیون موجود در خارج وجنبش به اصطلاح سبزامروزی نه تنها هیچ یادی از قربانیان آن جنایت هولناک نمی کنند بلکه از تیمسار مدنی جنایتکار و پاسدارمحمد جهان آراء فاشیست آنچنان ذکر خیر می کنند که گویی آنان ارنستو چه گوارای معروف زمانه اند. پاسدار جهان آراء این بازوی دست راست دریا دار احمد مدنی در واقع سردسته جنایتکارانی بود که زمینه درگیری و فاجعه خونین چهارشنبه سیاه محمرة(خرمشهر)را بوجود اوردند، فاجعه وحشتناکی که در نهم خرداد 1358 اتفاق افتاد ودر آن صدها جوان متحصن وبی سلاح خلق عرب که فقط وفقط خواهان احقاق حقوق فرهنگی و انسانی نا چیزخود بودند مظلومانه در معرض اتش مسلسلهای قوای نظامی وفالانژهای شوونیست ساکن در آن شهر قرار گرفتند.
شهرمفلوک نا خرمی که امروزه بنام خرمشهر می شناسیم دردهه اول قرن بیستم دارنده زیبا ترین کاخهای حکومتی و ازپر رونق ترین بنادر خاورمیانه بود ومردم آن وشیخ آن ضمن اینکه بر سرنوشت خود مسلط بودند خود را بیش از امروز هم میهن و ایرانی می دانستند و با مرکزایران روابط عادلانه ایی بدور ازظلم وستم مضاعف داشتند،شیخ این دیار به پنج زبان زنده دنیا تکلم میکرد ودارنده انواع نشان ومدالهای بین المللی بود،این شیخ برای نجات ممالیک محروسه ایران وبرگرداندن احمد شاه قاجار از خود نماینده به اروپا می فرستاد وآیت الله مدرس ومبارزان آزادیخواه تهران را حمایت مالی می کرد تا در برابر رضا سوادکوهی بایستند و از چیرگی عوامل خود فروخته و نوکر صفت بر مقدرات کشور ایران جلوگیری کنند،این شیخ عرب هیچ وقت به انسانها و همنوعان خود با عینک نژادی ویا مذهبی و یا شوونیستی نمی نگریست وبه همان اندازه ای که مسلمانهای شیعی وسنی را مورد حمایت قرار میداد مسیحی های کلدانی وارمنی وصابئین مندایی را نیزحمایت می کرد، دروازه قصر فیلیه او بر روی همه نویسندگان ،شاعران وشخصیتهای عرب وفارس وبختیاری باز بود واز واتیکان وکلیساهای غرب وشرق ومجالس کشورهای اروپائی مرتب مدال و نشان می گرفت این را هم باید گفت که این شهر ناخرم امروزی اولین شهرساحلی خرمی بود که در آن موتور برق براه افتاد وشبهای چراغانی وزیبایی در کنار رود کارون داشت بعدها که انگلیسیها و جنرال ایرون ساید کار خودشان را کردند و سر اسطبل باشی سفارت هلند در تهران را بر مسند قدرت در تهران نشاندند اینگونه به ما فهماندند که شیخ خزعل مرد انگلیسيهاست ورضای میرپنج بیسواد ضد انگلیس ومیهن پرست وآزادیخواه بود!.
آری ازهمان تاریخ تراژدی وسرنوشت سیاه ملت عرب کلید خورد وبا رسیدن پای مردمانی که صدها کیلومتر از ما دور بودند وتا آن زمان فقط اسما هم میهن ما بحساب می آمدند و هرگز شريك مال ومنزل ونان ما نبودند،جعل تاریخ وممنوعیتها ومصادره و تاراج ثروتها و هتک حرمت وخونریزی وجنایات شروع وتا هم اکنون ادامه دارد و جالب اینجاست که روشنفکران فارس آن شعر "بنی آدم اعضای یکدیگرند...."را همیشه ودرهرمجلسی با ابهت و تفاخرمیخوانند و معتقدند که این شعر بر سر در ساختمان سازمان ملل متحد نوشته شده است و اخیرا این شعر را نیز به رئیس جمهور امریکا آقای اوباما غالب کردند در حالیکه برای همه ملتهای غیر فارس در ایران کذب این ادعا ثابت شده است وبه یقین می توان گفت که هر گاه درد ورنج متعلق به یک عرب ویا حتی ترک ویا کرد ویا بلوچ وترکمن باشد این آقایون روشنفکر نما انسانیت وآدمیت خود را از یاد برده ویا سکوت را اختیار و یا اینکه دیگران را از مجموعه بنی آدم بحساب نمی آورند.
همه ما صدای بلند بیکاری، بیکاری مردم ستم دیده این شهر را که از میان صحبتهای احمدی نژاد در سفر اخیرشان به منطقه بگوش می رسید شنیدیم اگر واقعا ما مردم آزادیخواه وانسانهای متمدن هستیم بر یکایک ما واجب است که از حق حیات این مردم وحقوقشان دفاع بکنیم و در سالگرد کشتار خلق عرب یاد وخاطره قربانیان آن روز سیاه را گرامی بداریم وپرده از چهره کریه دیو صفتان ودشمنان انسانیت برداریم.
یکی ازاین جنایتکاران پاسدارمحمد جهان آراء بود ،جهان آرائی که بدور از انسانیت وبا دلی بی رحم و کینه توزانه به شکارعرب و عرب کشی به قول خودش درآن ایام می رفت . این پاسداردر نیمه خرداد 1358 وقتی که جسد ناصر محرزی را در میان اجساد کشته شدگان چهار شنبه سیاه نهم خرداد نیافت به تعقیب او پرداخت وبهمراه جنایتکارانی دیگرتوانست رد پای او را در نخلستانهای محرزی بگیرد وهمان وقت بهمراه مزدوران دیگر وتا دندان مسلح به منطقه محرزی یورش برد وآن هم جلوی دید همه مردم ودر حالیکه ناصرغیر مسلح بالای درخت نخل مخفی شده بود انچنان با آرپی جی او را هدف قرار داد که بزرگترین تیکه باقیمانده از جسم ناصر کوچکتر ازدانه خرما گردید وبعد با دلی بی رحم "حدهن" زن ناصر وبچه هایش را به رگبار بستند وتمام شش عضو بیگناه این خانواده عرب را در مقابل دیدگان بهت زده اعراب آن منطقه بخاک و خون کشاندند.
مایه بسی تأسف است که سی ویک سال از این حادثه وحوادث قبل از آن می گذرد وتاکنون هیچ نویسنده وشاعری یا سازمانی در ایران از قربانیان چهار شنبه سیاه 1358 خلق عرب وقربانیان محرزی یادی به میان نیاورد.
چقدر زیبا بود اگر نویسندگان و شاعران کشورمان بدور از دگر ستیزی وتعصب نژادی به تجزیه وتحلیل مسائل وجریاناتی که در پیرامون ونه در مرکزیت ایران در یکصد سال اخیر اتفاق افتاده اند بپردازند و منصفانه وبدور از پیش داوری حقایق را منعکس وجان و کرامت هرانسانی را بر خاک وخاک پرستی ترجیح بدهند.