لندن- بخش فارسی بی بی سی-هشتم مهرِ هشتصد و بیست و نه سال پیش در شهر بلخ مردی به دنیا آمد که نامش را محمد نهادند و بعدها او را جلالدین محمد بلخی، مولوی یا مولانا خطاب کردند. مردی که منبر و شیخانیت را رها کرد تا در سایهی شمس تبریزی طریقت عرفان و شاعرانگی و عشق را طی کند و چه نیک گذر کرد از این چند صباح عمر؛ تا در سال ششصد و هفتاد و دوی قمری، در شهر قونیه بطن خاک را سلام گوید.
در سالروز میلاد حضرت مولانا، قونیه ساکت نیست و جای قدمهای این عارف و شوریدهی بزرگ و تکرار ناشدنی تاریخ بشر را زمزمه میکند. هرساله در این ایام از ابتدا تا هشتم مهر فستیوالی برگزار میشود با رویکرد اجرا و پرفرمنس موسیقیهای کلاسیک از کشورهای مختلف جهان. از قرقیزستان و تاجیکستان و ایران گرفته تا تبت و چین و هند و گرجستان حتی کشورهای غربیای نظیر آمریکا؛ همه بر حسب چینش برنامهی فستیوال، هر شب بخشی از موسیقی کلاسیک خود را به خیل شوریدگان جمع شده برای ادب به حضرتش، ارائه میدهند. بزمی بهپا میشود از شیدایانی که ساز بهدست و کولیوار از نقاط مختلف ترکیه گرفته تا کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و دانمارک و الخ، به قونیه آمدهاند و در گوشه گوشهی شهر کنجی گزیده و سازی از دل بهنیابت و هدیه به حضرت مولانا مینوازند. آخرین شب این فستیوال که مصادف با شام تولد جلالدین محمد بلخیست ختم به سماع میشود و دراویش قونیه در مراسمی باشکوه در سالن کالچر پارک شهر قونیه رقص سماع بهجا میآورند.
در ایام این فستیوال مراسم دیگری نیز برپاست. مراسمی که شاید اعلامیه و فراخوان ندارد اما جاریست در نقطه نقطهی شهر. مراسم ذکر و شعرخوانی مثنوی گرفته تا دیوان ِ کبیر ِ شمس. اگر از تربت حضرت مولانا – که حالا موزهایست بزرگ از مزار اشخاصی نظیر اقبال لاهوری تا دستخطها و تاریخ عرفان در شهر قونیه، بگذریم و راه به کوچه پسکوچههای قونیه بگیریم به پارکی میرسیم به نام «شمس جامی». در میانهی این پارک مسجدی کوچک است. مسجدی ساده و سالکانه. مسجدی که از دور بیاهمیت بهنظر میرسد اما شمس قونیه است! وقتی به سر در مسجد نگاه میکنی نوشته «اینجا تربت پیر خرابات – حضرت شمس است»! البته که در برخی از روایات تربت حضرت شمس را در خوی می گویند اما در قونیه نیز مزار و تربتی دلنشین برای این بزرگ وار تکرار ناشدنی بنا شده ست. دور از جنجال و هیاهو مزار حضرت شمس را میبینی که توریستهای کمی دورهاش کردند و تنها مجانین و شیدایان سراغش را دارند. خلوت است و بیصدا، عزلتی حقیقی حتی پس از وداع با زمین. در میان آن رایحهای سکرآور تربتش؛ چشمت خیره میشود به شوریدگانی که همچون پروانه به دور حضرت شمس حلقه زدهاند و محض ادب پیش از زیارت تربت حضرت مولانا، خدمت پیر خرابات ِ قونیه آمدهاند تا میلاد دردانهی عرفان شاعرانهی شرق را تبریک بگویند.
شب ِهشتم مهر، قونیه چراغانیست از فشفشههایی که آسمان را تزیین میکنند. گنبد سبز رنگ تربت حضرت مولانا میدرخشد و سکوت در فضا میپیچد. انگار خود او ایستاده و به میهمانانش خیر مقدم میگوید. شهر در حیرت به سر میبرد و تنها صدای زمزمهی ذکر و شعر بهگوش میرسد. وقتی چشم و گوش سر را میبندی، میبینی و میشنوی که شخصی آرام و با هآی نفس مدام میخواند؛ امروز ما مهمان تو، مست رخ خندان تو | چون نام رویت میبرم، دل میرود ولله ز جا…
مجموعه عکسهای رضا صدیق از مراسم تولد مولانا در قونیه