1/ پاره ای از واژه شناسان بر این باورند که تاریخ، واژه ای فارسیست؛ همان "تاریک" است؛ این سخن و دیدگاه، راست باشد یا نادرست، درباره ی بخشهای فراوانی از تاریخِ تاریک ما ایرانیان صدق می کند.
پادشاهان و امیران و سران، با خونریزی و برادرکشی بر اورنگ پادشاهی می نشستند و نام و نشان را نه به ارث، که به یغما می بردند و به زیردستان خود چه نامهای فریبنده و القاب دلنشینی که هبه نمی فرمودند، و این زیردستان، برای به چنگ آوردن نامهای دلرباتر، چه خونها که نمی ریختند تا یک وجب به خاک پای خلدآشیان نزدیکتر شوند؛ اعتماد السلطنه، حشمت الدوله، نصرت المُلک، ظلُّ السلطان، معزالسلطنه و صدها لقب دیگر، برگهای کتاب تاریک تاریخ ما را سیاهتر کرده است.
معتمد الدوله، که اعتماد حکومت به اوست و با این لقب باید پاسدارِ حرمت و ناموس مردم باشد، خود، غیرقابل اعتماد بود. لایارد از قول جعفر قلی خان بختیاری می نویسد " جعفر قلی خان به من گفت: چنانچه من هم مانند محمد تقی خان به دست معتمد اسیر شدم و شما هم از اقامت زیاد در این جا خسته شدید، اجازه دارید که زنها و فرزندان مرا به قتل برسانید تا به دست سربازان معتمد نیفتند و از آنان هتک حرمت به عمل نیاید "( 399)؛ خانلر میرزا خاطر نشان می سازد که " اگر حاج جابرخان کلّ طایفه ی باوی را قتل عام کند از جانب من مرخّص و مأذون است. "(409)
2/ تاریخ نگاران را باید از مهمترین عوامل پیشرفت آدمیان قلمداد نمود؛ کسانی که خون دلها می خورند تا بر گذشته پرتو افکنند و راه برآیندهگان هموار شود. این دغدغه، هرچه بیشتر باشد؛ یعنی نگارش و تحلیل تاریخ با توجه به داشته ها و یافته ها انجام پذیرد، ارزش کار- که خود را در روشن کردن راه نمایان می سازد – ارجمندتر است.
کار تاریخ نویسی بسی جانفرساست؛ نبردیست نابرابر میان تاریخنگار و فلزی سخت به نام تاریخ.
تاریخ نگار باید ادیب باشد و با ادب؛ زبان زمانه ی رخدادها را بداند؛ نیز، زبان آنانکه برایشان می نویسد؛ کاوشگری خسته گی ناپذیر باشد؛ برافراشتن بیرق خسته گی و نشیمن گرفتن در یکی از ایستگاهها، رهروِ تاریخ را به شبرو بیچراغ بدل می کند؛ اهل خبره و تخصص باشد؛ پرداختن به تمامی ابعاد و همه ی برههها و قضایا کار دمدمیمزاجهاست؛ تاریخنویس، نویسنده ی تاریخ است، مؤرخ است؛ آن که وقایع تاریخی را ثبت می کند؛ تاریخنگار است؛ آنکه در صحت و سُقم وقایع تاریخی تحقیق می کند؛ آنکه تاریخ را به کوره ی تحلیل می برد.
گاه اما، آن که خود را تاریخنگار می داند، سندان بر چکش می کوبد و فلز تاریخ را به درون کوره ی سرد می برد. در دست او حوادث بیمار می نمایند و حال و زبانِ گفت وشنود ندارند، شکننده اند و بیفروغ؛ خبر می نمایند و واقعه؛ سرد و بیروح اند. اینها همه بدینخاطر است که یک وقایعنگار در هیأت تاریخنگار در آمده، با چکمه و دستکش به شکار شیر شرزه و گریزپای تاریخ رفته است، نه پای آبله و دست پینه بسته. در دربار پادشاهی منشی ویژه ی ثبت اتفاقات روزانه شده است و تخته بند تدوین وقایعِ دیوان و سلطان؛ وقایع نویس است. به ثبت و ضبط سرگذشت سلطنت کمر همت بسته است و کمر، خم و راست می کند. مقرَّب درگاه همایونی است. گاه در غیبت وزیر اعظم، امور مربوط به او را انجام می دهد. در این وادی دیگر شب و روز یکسان است و روز، چون شب؛ تاریک. به پیشواز حوادث نمی رود که حادثه ها نزد او گِردهم آمده اند. سایه نگاری می کند نه تاریخنویسی. گرچه حمایل ملی برسینه آویخته اما شکل و شمایل تاریخنگاران را ندارد؛ چرا که بیکم وکاست روایت نمی کند. زیرِ درفش ملت ایستاده اما آنان را از سایه ی آن محروم می سازد؛ موج سواری می کند و شعار " یک درفش/ یک دین/ یک زبان " سرمی دهد و در این میان چه دینها و زبانهایی را که نادیده نمی گیرد. مس را طلا می بیند و طلا را مس. نابینا نیست، خود را به میانه ی بازار مسگران می رساند و در این هیاهو، گوشهایش ناله های تاریخ را نمی شنود. مأمور گزارش کردن وطن پرستی مردم کشور خویش است، اما دریغ می ورزد. بناست برای کاستن از نفوذ " دیگری " ( انگلیسی ) عدلیه ی آبرومندی در خوزستان برپا کند اما خودیها را اجنبی تلقی می کند. چشمِ دیدنِ منابع موثق محلی را ندارد ولی عیار مس مستشرق را بها می دهد و همسنگ طلا می انگارد.
احمد کسروی، به سال 1302 خورشیدی، کوله بار پیشفرضهایش را بر دوش کشید و عازم خوزستان شد. پانزده ماه " در این سرزمین توانفرسا " (72) زیست تا کتابی بنگارد اما سرآغاز کتاب را با تحریف واقعیت آغازید؛ آنجا که " مأموریت " را " سفر " نامید.
آنچه درپی می آید نقدیست که یک تاریخنگار محلی، عبدالنبی قیم، بر یک وقایعنگار ملی، احمد کسروی، داشته است؛ عیارسنجی کتاب " تاریخ پانصد ساله ی خوزستان " اثر کسروی در کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " نوشته ی قیم. به دیگر سخن، بازنویسی تاریخ خوزستان.
3/ کتاب " تاریخ پانصد ساله ی خوزستان " در سال 1313 خورشیدی به رشته ی تحریر درآمد. احمد کسروی، نویسنده ی نامآشنای این کتاب است. پژوهشگران از زمان نگارش کتاب تا به امروز، از آن به عنوان یکی از منابع مهم شناخت تاریخ استان خوزستان و مردم آن سامان یاد می کنند و بهره می برند.
رزش این کتاب زمانی نمایانتر می شود که بدانیم پیش از آن تاریخ، پژوهش ویژه و جداگانه ای در ایران زمین در باب و باره ی این منطقه صورت نپذیرفته است و کسروی نه تنها خود برای یافتن منابع کتابش به کاوش پرداخت که در خوزستان استقرار یافت.
بیگمان، کتابِ تاریخی بدون سوگیری، پیشفرض و ایدئولوژی هنوز کتابی نانوشته است. پیشفرضهای درست یا نادرست اندیشه ی آدمیان، در رفتار و کردارشان آشکار می شوند و به نوشته هایشان راه می یابند و زبان - که آیینه ی اندیشه است - میزان امانتداری و غرض ورزی تاریخنویسان را بازتاب می دهد.
سره و ناسره، حب و بغض، نفرت و عشق شاید در زمان نگارش یک اثربه چشم نیاید و حتا از دید تیزبین ناقدان پنهان بماند اما گاه گذر زمان، ما را در فهم گذشته ی خویش یاری می رساند. گاه تاریخ نگار، از یک رخداد به آسانی می گذرد چراکه خود، آن را می زید و برایش از شمار بدیهیات است و از این رو، چنان ماندگار که ارث آیندهگان خواهد شد، ولی همین رخداد به ظاهر ساده، تاریخ نگار دیگری را ابزار کار می شود و در آن رازهایی می یابد در خورِ رمزگشایی؛ فانوسی برای یافتن گمشده های دیگر دریای تاریک تاریخ.
نیز، چه بسا با دگرگونی یک گفتمان و پیدایی راهکارهایی نو برای سنجش حوادث تاریخی، برگهایی از تاریخ رنگ ببازند؛ سیاهها، سفید شوند و سفیدها، خاکستری و...
اگرچه گفته آمد که انسان بدون پیشفرض نایاب است اما تلاش آدمیان برای زدودن غبار پیشفرضها و گَرد کینه ها و حتا چشمبندِ دوستیها و کوشش برای نزدیک شدن به رخدادها و با بهای جان، خریدن سختیها و دست آخِر، تحلیل بیپرده ی رخدادها و پردهبرداشتن از روابط حادثه ها راهی است برای تبدیل شدن به یک تاریخ نگار ماندگار.
شاعران، با بال خیال به پرواز درمی آیند و خود را می نگارند؛ داستان نویسان، آغاز و پایانی برای روایت خویش برمی گزینند و به یک برش تاریخی می پردازند؛ نوازنده گان، فریاد آدمی را نه از گلوی خود انسان که از نای نی جار می زنند؛ نگارگران، تابلوی لبخندی در برابر دیده گانمان می نهند و ما باید به اندوه پنهان آن تبسم پی ببریم اما در این میان، تاریخ نگاران، خویشتنِ خویش و جامعه و فریاد و سکوت و آب و باد و خاک و آتش و عشق و مرگ را گِردهم می آورند؛ " آن چه بود " را می نگارند. ابزار ایشان نه صنایع ادبی و هنرهای داستان نویسی و پیرنگ و نُت و رنگ ، بل یک زبان ساده است برای بیان کلیات رخدادهای گذشته که به کار آینده گان آید.
هرچه نوشته ها به رخدادها نزدیک تر باشد، درجه ی تاریخی و نمره ی حقیقت نگاری بالاتر می رود. البته تاریخ نگار می تواند به یکی از دو راه، جاودانه شود؛ راه سخت ثبت درست رخدادها و راه آسان به کارگیری پیشفرضها و نگارش بر بنیاد ایدولوژیها و راهدادن خواسته های درون به نوشته ها.
چه بسا هر دو را بتوان تاریخ نگار نامید و هماره از این دو سخن به میان آورد؛ به یکی افتخار کرد و دیگری را طفیلی خوان تاریخ نامید!
کتاب کسروی، سرآغاز پرداختن به پیشینه ی یکی از استانهای ایران است. به طور مشخص تر، کسروی درباره ی عربهای ایران نوشت؛ درباره ی قومی که دستکم از زمان اشکانیان در آن سرزمین سکنا گزیده اند. کسروی – چنانکه از نام کتابش پیداست - به نگارش پانصد سال از تاریخ ساکنان آن اقلیم پرداخته، شیوه ی تاریخنگاری خویش را تحلیلی نامیده است.
4/ کسروی از نگاه دیگران
نویسنده ی کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " در متن و پانوشت های فراوان، دیدگاه تاریخ نگاران و نویسندهگان و پژوهندهگان را نسبت به احمد کسروی بیان داشته است. در واقع، افزون بر لغزشهای تاریخ نگاری، کسروی در ثبت تاریخ وقایع و وقایع تاریخی، کاستیهایی نه چندان اندک داشت که چه در زمان حیات و چه پس از مرگ او را آماج انتقاد دیگران کرده است.
روزنامه ی طنین ترکیه در یکی از شماره های خود " ترکیه و ترکان در ادبیات کنونی ایران؛ کسروی یکی از نثرنویسان مفرط " به قلم " احمد رسمی یارار " اگرچه کسروی را دانشمندی نامدار برشمرده، اما هواداری وی از نژاد ایرانیان و تلاش برای پاک کردن ایران از ترکان را بر او خُرده گرفته است.
البته کسروی این عبارتها را دروغ پنداشته، در پاسخ می آورد: " من هیچگاه نخواسته ام ترکها از ایران بیرون روند، هیچگاه نگفته ام در ایران تُرک نیست آن چه من گفته ام و خواسته ام این بوده که زبانهای گوناگون که در ایران سخن رانده می شود، از ترکی و عربی و ارمنی و آشوری، و نیمزبانهای استانها( گیلکی و سمنانی و سرخه ای و سدهی و کردی و لری و شوشتری و مانند اینها ) از میان رود و همهگی ایرانیان دارای یک زبان ( که زبان فارسی است ) باشند. این بوده خواسته ی من و در این راه بود که کوشیده ام. "(48)
ناظر امروز گمان نمی رود دیدگاه و تلاش کسروی را بستاید و سزاوار ببیند. تنوع قومی و زبانی ایران زمین از دیرباز سرمایه ی داد وستد بوده، همواره سود ایران را به همراه داشته است. فربه شدن فرهنگ یک ملت در گرو پروبال گرفتن فرهنگها و زبانهای مردمان آن سامان است.
یوسف فضایی، کسروی را به همین دلیل، یعنی برخورداری از ناسیونالیسم متعصب و احساس ملیت پرستی آمیخته به نژادپرستی، یک ناسیونالیست افراطی می نامد(53)
این نگاه افراطی را می توان در کتاب " تاریخ پانصد ساله ی خوزستان " کسروی یافت؛ وی از یک سو، شاه اسماعیل صفوی را دارای " خونخواریهای فراوان "، " مروج یک رشته نارواییها " و " زشت کار و خونخوار " معرفی می کند اما چون به رویارویی مشعشعیان پرداخته، او را می ستاید چراکه " مشعشعیان بدعتهای زشتی آشکار ساخته و مردم ناپاکی بودند. " توجیه کارِ شاه اسماعیل با آن همه کارهای نادرست، حتا در صورت پذیرش ادعای کسروی مبنی بر ناپاکی مشعشعیان، نادرست می نماید، چه رسد به این که خودِ کسروی، " همه ی شاهان صفوی و از جمله شاه اسماعیل را پایبند بدعتهای دینی " می داند(165)
اینگونه تاریخنگاری، به جای تحلیلِ رخداد، تحمیلِ دیدگاه را در چنته دارد.
کسروی را باید قربانی ایدئولوژی قومیتگرایی نامید. حتا پاره ای از کارهایی که امروزه پسندیده می نمایند و او در گذشته انجام داده، از نگاه منتقدان امروز و معاصران کسروی ناهنجار بهشمار آمده اند. سعید نفیسی می نویسد: " کسروی کم کم پای مبالغه را بالا گذاشت، در فارسی نویسی کار را بدانجا رساند که به زبانی می نوشت که کسی نمی فهمید و بعدها مجبور شدند برای زبان فارسی او فرهنگ مخصوص ترتیب بدهند. در جعل لغات بی باک بود و چیزهایی ساخت که سابقه نداشت و مطابق موازین علمی زبان فارسی نبود. " منظور نفیسی به کارگیری واژهگانی از این دست بود: " فهلیدن " بهجای مشغول شدن؛ " یوفائیدن " برای نگهداری حساب؛ " پارد " برای ماده؛ " بسنجیدن " به جای تولید؛ " گساریدن " برای مصرف و " یافه " برای اجاره. به گفته ی کاتوزیان: " کسروی نه تنها در نگارش بلکه در گفتار با کاربردن واژههای فارسی دری سعی می کرد واژههایی را احیا کند که قرنهاست به حکم ضرورت زمان، عمر آنها پایان یافته و دیگر کاربردی ندارند. "(49).
کسروی از این مبالغه ورزیها فراتر می رفت و در حوزه هایی پای می نهاد که پیشینه و پیوندی با آنها نداشت؛ نگارش کتابی با نام " کار و پیشه و پول "، " خُرده گرفتن از مکاتب سیاسی وقت " و " نظریه پردازی در باب داستان " از شمار کارهای بی محابای اوست. کسروی بی آنکه در زمینه ی اقتصاد تخصصی داشته باشد تعریفهای خاص خود را درباره ی مبانی علم اقتصاد بیان کرده، " در نهایت اثری غیر علمی تألیف کرده است. "؛ " در چند نوشته ی خود افکار سوسیالیستها را مردود می شمرد و سپس اقرار کرد که هیچ کتابی از خود آنها نخوانده است. " ؛ " به نقد و نظریه ی ادبی روی آورد اما اطلاعی از ادبیات داستانی " (61 ) نداشت.
سه دیدگاه یادشده درباره ی کسروی را محمد علی کاتوزیان،؛ سهراب یزدانی و فاطمه سیاح نوشته اند.
افراط ورزی کسروی تا جایی بود که نه تنها " تولستوی و آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خرده های نادرست می گرفت " ( 70 ) که به نادرست از زبان برهان قاطع و سعدی شیرازی سخن می راند. آنجا که برای تحقیر یک قبیله، اصل و نَسَب آن را تغییر داد. کسروی، نسب " بنی کعب " را به " بنی خفاجه " می رساند و در این راه، سخن درست مسشترقان و ایرانیان را نااستوار می خواند و برهان قاطع و سخن استاد سخن، سعدی را تحریف می کند. سعدی در گلستان می آورد: " ناگاه دزدان خفاجه بر کاروان زدند و پاک بردند " اما کسروی با استناد به این سخن و تأییدآوری از برهان قاطع، " دزدان " و " خفاجه " را یکی می نامد: " بنی خفاجه، گروه انبوهی بوده و از قرنهای پیش از اسلام از عربستان به عراق کوچیده در میان بغداد و بصره نشیمن گرفته بودند و چون همیشه با راهزنی و دزدی و تاراج و کشتار بهسرمی برده اند و چهبسا که راه حاجیان را می زده اند از اینجا نامشان همیشه در تاریخها دیده می شود. خودِ کلمه ی خفاجه با کلمه ی دزد هم معنا بوده که به فرهنگهای فارسی نیز در آمده. "
با توجه به پینوشت کسروی، فرهنگ فارسی یاد شده، برهان قاطع است اما در برهان می خوانیم: " طایفه ای است از بنی عامر که اکثر آنها راهزن اند. "
کسروی از نظر دیگران هم دانش و بینش داشت و هم اهل مبالغه و افراط بود اما گویا در این مقام، وی سواد را در پای سودا سربریده است.
5/ کسروی وقایع نگار بی پروا
کسروی در وادی بیسایه و ساربان افراط، یکه تازی می کرد؛ " پَست شمردن اسلام "، " سرسری نامیدن جنبش روستائیان "، " بی خود نامیدن کیش شیعه " و دیدگاههایی کلی و از این دست، کسروی را از تاریخ نگاری دور می ساخت و به وقایع نگاری نزدیک می کرد.
اين کلی نگریها ومستثناناپذیریها از نگاه ناقدان غرب پنهان نمانده است. ژان پیر دیکار، برنار هورکاد و یان ریشار در کتاب " ایران در قرن بیستم " تحلیلی درباره ی کسروی ارائه نموده اند: " برخی از ناسیونالیستهای ایرانی مانند احمد کسروی با پست شمردن اسلام تا جایی پیشرفتند که حتا شعرای عرفانی مسلمان مانند حافظ و مولوی را که موجب افتخار ادبیات ایران می باشند، در کرسی اتهام می نشاندند و مسبب بدبختی ایران می شمردند "( 52)
سعید نفسی، دیدگاه کسروی را درباره ی سعدی، حافظ، تصوف و تشیع مغرضانه خواند: " پرخاش کردن به کسانی که درباره ی آنها بی اطلاع بود. "
نادیده گرفتن ارزش و جایگاه ادبیان سترگ ایران بزرگ، کسروی را به بیراهه های تاریکتری رهنمون می ساخت و به همان اندازه از جاده های انصاف دور می کرد.
کسروی با پیشفرض هایش به تبیین تاریخ مشعشعیان و کعبیان و آلبوکاسب رفته، نگرشی همه جانبه نداشته، چارچوب ها و شرایط عینی تاریخی را در نظر نیاورده است.
قیّم، نمونه های نه چندان اندکی از دوری جستن کسروی از ساحت واقع بینی به دست داده که می توان در این موارد خلاصه نمود: سانسور وقایع تاریخی مانند اشاره نکردن به خلعت و شمشیر گرفتن خانلر میرزا با وجود گریختن از میدان مبارزه با انگلیسیها( 47و 177 )؛ نادیده گرفتن پایمردی مردم عرب و رشادت های مردمان استوار " نهر هاشم " در برابر انگلستان(404)؛ یاری گرفتن از ظن و گمان در تحلیل رویدادها، نام شهرها و روستاها و اشخاص و اهتمام نبخشیدن به کتابهای مستند(290)؛ تحریف کتابهای معتبر تاریخی و ارجاع دادن نادرست به آنها (247) سخنان خلاف واقع درباره ی افراد غیرموثق و موثق نامیدن آنها(221) سرپوش نهادن بر خیانت پاره ای از دولتمردان ایرانی به وطن (217) تناقض گویی(246) تفسیر بهرای واژهگان و اصطلاحها(103) رعایت نکردن اصول تاریخنگاری(72).
ناگفته نماند که بسیاری از تاریخنگاران به سواد و عربی دانی کسروی باور دارند و به گفته ی قیم، سواد عربی او فراتر از خواندن بلکه در حدّ نوشتن بود(173) با اینهمه امّا او بیگدار به ترجمه می پرداخت و بیباکانه نه تفسیر که تاویل می کرد. کسروی به سادگی بر دیگران پیرایه می بندد. برای نمونه در کتاب " الرحلة المکیة " آمده است: " ویستخدم المرد من الشبان بمجلسه " که مراد، حضور جوانان در مجالس سید بدران مشعشعی است اما کسروی با به کاربستن هنر بازی با کلمات و وام گرفتن نادرست از ادبیات کهن فارسی، " أمرد " را با " امرد بازی " هماهنگ پنداشته، سید بدران را به نابه کاری با پسران متهم کرده است و از این گفته چنین برداشت می کند: " پیداست که بدران پاره نابه کاریها نیز داشته است. از جمله نابه کاری با پسران که دین اسلام کیفر آن را کشتن و سوختن گفته. "(172)
تاویل از سرغرضورزی را باید چیزی فراتر از مشکل تاریخ نگاری برشمرد، بلکه نباید با معیارهای تاریخ نگارانه سنجید؛ به ویژه چنانچه گفته ی خود کسروی را در کتابش " تاریخ و تاریخ نگاری " به یاد آوریم: " مورّخ باید شیوه ی تاریخ نگاری را بداند، راستگو و پاکزبان باشد. "
شاید درباره ی کتاب کسروی؛ " پانصد سال تاریخ خوزستان " در بهترین حالت بتوان دیدگاه نهچیری را بیان داشت: " کسروی بیشتر وقایع نگاری برجسته است تا تحلیلگر و مفسری بزرگ، برای تحلیل تاریخ به ناگزیر باید نگرشی تاریخی داشت و به نسبت زمانی و مکانی ارزشها پی برد و دریافت که ابزاری که برای سنجش نیک و بد هر واقعه ی تاریخی به کار می رود، لزوماً باید محدود به حدود فرهنگی و عینی آن برهه ی تاریخی مفروض باشد. " (131)
چه بسا کسروی وقایع نگار دوره و درباره رضاخانی نبوده، اما ریزه خوار خوان ایدئولوژی نادرست و خودساخته ی خویش بود؛ ملیت پرستی وی نه تنها در قالب نژادگرایی نمایان شد که او را به سوی تُرک ستیزی و کرد ستیزی وعرب ستیزی و دین ستیزی سوق داد.
6/ قیم؛ تاریخنگار ناقد
کار قیم در کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " تنها به نقد کتاب کسروی محدود نشده است. او در کنار نقد دیدگاههای کسروی و تاریخ نگاران و وقایع نویسان دیگر، توان خویش را برای نزدیک شدن به حقایق مربوط به تاریخ خوزستان به کار بسته است.
قیّم، پژوهشهای دیگر را نادیده نمی گیرد و آنها را می کاود؛ از ارزشمندی و کمارزشی آنها سخن می گوید. نوشته های تاریخی ایران و جهان عرب و غرب را درنظر دارد. بر نگاه بیطرفانه و شیوه ی آکادمیک آنها صحه می گذارد و اشتباه های تاریخی را تصحیح می کند؛ سیر حوادث پیشینی و پسینی و عوامل موثر در چاپ و انتشار این کتابها را آشکار می سازد. ازاینرو در پانوشتهای " پانصد سال تاریخ خوزستان " و گاه در متن به ارزشگذاری کتابهای تاریخی درباب خوزستان پرداخته است. کتاب کامل مصطفی الشیبی, " تشیع و تصوف " را پژوهشی ارزشمند می داند(98) و مشکلات کتاب " تاریخ مشعشعیان " (اهل حق) نوشته ی سیاوش دلفانی را برمی شمارد (144) میان دو کتاب دکتر الزبیدی و و.وکسکل، که هر دو درباره ی روابط خارجی مشعشعیان نگاشته اند، به مقایسه می پردازد(176) اشتباه وقایع نگاران را در ثبت درست نامها و لقبها تبیین می کند(188) و کجرویهای کسروی را که موجب اشتباه تاریخ نگاران ایرانی و غربی شده، گوشزد می کند(141و 211و303و413و433و470و477) اما از یاد نمی برد که کسروی، گاه ازسر بی خبری و عدم دسترسی به منابع دست اول دچار اشتباه شده است. (239) نیز، تصویرها و برداشتهای سنجیده و دقیق کسروی را برجسته می کند(241 و 294 و 301) و از نقدِ ترجمه و تأثیر آن بر درستی و نادرستی تحلیلهای تاریخی نمی گذرد(251-313) و استفاده از الفاظ رکیک را در مبحث تاریخ برنمی تابد(258)
قیّم، در این راه و سنجش حتا از اشتباه های تاریخ نگاران محلی دیگر، که به خاطر دسترسی به منابع و لمس بهتر وقایع، می بایست تاریخ درست تری بنگارند، نمی گذرد(287) بلکه بر آنها به خاطر عدم ذکرمنبع و رعایت نکردن امانت خرده می گیرد.(280) نیز، نکته سنجی و زبان دانی و واژه شناسی قیم ستودنی است(265 و288 و 299)
البته در این کتاب، یادآوری و تصحیح خطاهای ریزودرشت کسروی حجم بیشتری دارد و از آن شمار، تناقضگویی کسروی است؛ یعنی بخشها و دیدگاههایی که کسروی در کتاب خود آورده، پس از چند صفحه در همان کتاب نقض کرده است.
از نظر قیم، کسروی در نگارش تاریخ ملی ما نه تنها راههای تاریخ نگاری را نپیموده، بلکه برای دستیابی به حقیقت آن دوره بهترین و مطمئن ترین روشها را نادیده گرفته است؛ "مقایسه ی نوشته های مختلف و در درجه ی اول استناد به روایت تاریخ نگاران بیطرف و در مرحله ی دوم اجماع تاریخ نگاران. "(158)
کسروی نسبت به روایت تاریخ نگاران محلی، که از ارزش فراوانی برخوردارند، بی اعتنا بوده است. بیشک کسروی اگرچه از شیوه ی تاریخن گاری آگاه بوده و در آن باره از اهل نظر به شمار می آمده، امکانات ملی را بسیج نموده بود تا تاریخی درست بنگارد اما تاریخ نگاری نیم بند، او را تا حدّ یک وقایع نگار فروکاست.
کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " افزون بر نقد کتابهای پیش از خود، از مزایای دیگری برخوردار است: استفاده از منابع بسیار جدید (276)؛ آوردن شجره نامه (262)؛ شرح پاره ای از واژهها و اصطلاحها (311)؛ رسم جدولها ی مقایسه ای (342 و 378 و379)؛ مقایسه ی آمارها و تحلیلهای آماری (446 و پس از آن)؛ ترتیب منطقی بخشهای کتاب و رویدادها، روشن ساختن زاویه های پنهان و نانوشته ی تاریخ خوزستان.
قیم، یک تاریخنگار محلی است؛ از دور دستی بر آتش ندارد که خود، تاریخ را به کوره می برد و پتک می زند و عتیقه ی تاریخ را در موزه ی کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " عرضه داشته است.
از این تاریخ نگار فرهیخته و فرهنگنامه نویس، انتظار می رفت اشتباههای تایپی کتاب اندک شمار باشند؛ در تبیین حدود و محدوده ی نقل قولها دقت بیشتری به کار بندد؛ از تکرار جلوگیری به عمل آورد؛ به شرح واژگان و إعراب گذاری نامهایی که به چند صورت امکان خواندن دارند، بپردازد و البته برخی از این موارد بر عهده ی نشر گرانسنگ اختران می باشد که خواننده را به خواندن کتابهای ارزشمند عادت داده است.
7/ چه بسا آدمی پس از خواندن کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " و یافتن حقایق پنهان تاریخ خود، تصمیم بگیرد کار نکوهیده ی کسروی و هم قطارانش را به کاربندد و مراسم کتاب سوزان را با سوزاندن " تاریخ پانصد ساله ی خوزستان " زنده کند؛ جشنی که کسروی و پیروانش به راه می انداختند و همه ساله روز اول دیماه را پاس می داشتند و به زعم و " گفته ی خود، کتابهای زیانمند و یا ناسودمند را به آتش می کشیدند " (70) اما آرامشی که قیم تاریخ نگار به هموطن خود می دهد، تعصب ورزی را دور می کند، چشمانش را می شوید و برای پندآموزی آماده می سازد چراکه عصر تاریک کتاب سوزی به سرآمده است و امید می رود تاریخ از محاق بیرون آید.
8/ کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان؛ و نقد کتاب تاریخ پانصد ساله ی خوزستان کسروی " در هفت فصل نگاشته شده است. عبدالنبی قیِّم، نویسنده ی کتاب، در " پیشگفتار " کوتاه و " آغاز سخن " چرایی نگارش این کتاب را شرح داده است. وی پیش از نگارش این کتاب، چند مقاله درباره ی کتابهای تاریخی داشته که از آن شمار می توان به مقاله ی " نگاهی جامعه شناختی به زندگی و فرهنگ مردم عرب خوزستان " اشاره نمود.
فصل یکم، نگاهیست به کتابهای تالیف شده درباره ی تاریخ خوزستان یعنی " تاریخ غیاثی " عبدالله بن فتح الله بغدادی (نگارش کتاب تقریباً به سال 891 ه.ق)؛ " الرحلة المکّیة یا کتاب تاریخ مشعشعیان " تالیف سید علی بن سیدعبدالله بن سید علی خان موسوی مشعشعی (پایان نگارش 1128 ه.ق)؛ " مجالس المومنین " اثر سید نورالله مرعشی حسینی شوشتری(1019-956ه.ق)؛ الإمارة الکعبیة فی القبان والفلاحیة " تالیف حاج علوان بن عبدالله الشویکی (سال تالیف: 1351ه.ق)؛ " تاریخ پانصد ساله ی خوزستان " به قلم سید احمد کسروی تبریزی؛ " تاریخ المشعشعیین وتراجم آثارهم " از جاسم حسن شُبَّر؛ " مشعشعیان؛ ماهیت فکری - اجتماعی و فرایند تحولات تاریخی " اثر محمد علی رنجبر؛ " سفرنامه ی خوزستان " نوشته ی حاج عبدالغفار نجم الملک و کتاب " شیخ خزعل و پادشاهی رضا خان " از گوردون واتر فیلد.
قیم از چند پایان نامه ی دانشگاهی یاد می کند که درباره ی تاریخ خوزستان، در ایران و جهان نوشته شده، پاره ای در قالب کتاب به چاپ رسیده اند.
فصل دوم ما را با احمد کسروی آشنا می سازد؛ ناسیونالیسم کسروی، تاریخ نگاری کسروی و شیوه ی تاریخنگاری کسروی از عنوانهای درونی این فصل می باشند.
نویسنده در بخشی با نام " درباره ی عنوان کتاب " می آورد: " قبل از پرداختن به کتاب تاریخ پانصد ساله ی خوزستان ذکر این مطلب ضروری است که کسروی در انتخاب عنوان دچار نوعی تناقص شده است. او عنوان کتاب را تاریخ پانصد ساله ی خوزستان گذاشته، درصورتی که کتاب صرفاً به ذکر رویدادهای مردم عرب خوزستان و خاندان های عرب این خطه پرداخته است . . . آنچه امروز به عنوان خوزستان در تقسیمات کشوری مطرح است بزرگتر از خوزستان دوره ی کسروی است . . . اگر کسروی به ذکر رویدادهای شهرهای شوشتر، دزفول و رامهرمز می پرداخت در اینصورت می توان اینچنین فرض کرد که منظور کسروی از خوزستان شهرهای عرب نشین، به علاوه ی سه شهر فوق بوده."
در این فصل، شرطهای احمد کسروی برای پذیرش ماموریت به خوزستان خواندنیست: "
1. بدایت خوزستان با بدایت تهران همرتبه گرفته شود و به من حقوق ریاست تهران (که دو برابر می بود) داده شود.
2. مدعی العموم را من خودم انتخاب کنم و هر زمان مقتضی دیدم برداشته شود با پیشنهاد من فوری بردارند.
3. اختیار تشکیلات عدلیه از هرباره در دست من باشد.
4. از دولت هر مساعدتی خواستم مضایقه نرود. " (75)
فصل سوم درباره ی خوزستان است. باستان شناسی ها " نشان می دهد حتا در هزاره ی نهم پیش از میلاد مسیح نیز کشاورزان در این منطقه فعالیت داشته اند "(77)
نویسنده از اقوام ساکن این منطقه و تمدنها و نام و محدوده ی شهرها و ریشه ی واژگانی این نامگذاریها یاد می کند: " نخستین ساکنان خوزستان، عیلامیها بودند که یکی از کهن ترین تمدنهای بشری را در این سرزمین بنانهادند. آنها از نژاد سامی بوده ... در دوره ی هخامنشیان با فتح بابل توسط کورش به سال 538 پیش ازمیلاد، عیلام نیز همانند تمامی سرزمینهای تحت سلطه ی بابل، جزء قلمرو هخامنشیان شد "(84 – 83)
در فصل چهارم، سخن از تاریخ مشعشعیان است: "سید محمد بن سید فلاح پس از چند نبرد متوالی و پراکنده با شکست تیموریان در سال 845 ه.ق با استقلال کامل بر جزایر و خوزستان و بصره و آن نواحی تا بیرون بغداد و بهبهان و کهکیلویه و بندرهای خلیجِ فارس و بختیاری و لرستان و پشتکوه بلکه به نوشته ی سید علی بر کرمانشاهان نیز فرمانروایی کرد. "(91)
قیم در این فصل - که بزرگترین فصل کتاب است – بنیانهای عقیدتی مشعشع در دعوی مهدویت، رویارویی صفویان با مشعشعیان؛ برخورد دو سازمان شیعی، جنایات نادر در حویزه و شوشتر، سرانجام مشعشعیان و قدرت یافتن آل کثیر و بخشهای دیگری آورده، هم هنگام، خطاها و اشتباه های کسروی و دیگران را یاد آوری می کند. برای نمونه درباره ی حکومت سید سجاد " یکی از طولانی ترین دوره های حکومت مشعشعی . . . تنها چیزی که کسروی . . .به آن پرداخته، بیان غارت و چپاول او و مردم اوست، به نحویکه در دو صفحه حداقل شش بار درباره ی نهب و غارت و تاخت وتاز سید سجاد و أعراب سخن گفته است. کسروی در این مبحث نه تنها رویدادها را تحلیل نکرده، بلکه حتا آنها را ثبت ننموده و از این نظر وقایع نگاری او ناقص است. "(175 و 177)
بنی کعب، نام فصل پنجم است؛ " قبیله ی بزرگی است که در عراق، عربستان سعودی، امارات متحده ی عربی، سوریه، اردن و ایران پراکنده است. کعب فرزند ربیعه است و تبار آنها عدنانی است "(261)
تبار بنی کعب، تقسیم بندی های داخلی این قبیله، قدرت یافتن، سد سازی شیخ سلمان، لشکر کشی کریم خان زند برای مبارزه با کعبیان، شکست انگیسی ها از بنی کعب، نبرد ابو طوق، همگرایی مردم عرب خوزستان با مردم ایران، حمایت شیخ ثامر از پناهنده به قیمت آوارگی و علمای نامدار بنی کعب از عناوین این فصل می باشند.
قیم در این بخش، با یاری گرفنن از منابع محلی و دست نوشته ها ی خطی، تصویری روشنتر و کاملتر از کسروی و دیگران ارائه نموده است. اثر انکار ناپذیر شعر بر مردم عرب باعث شده پاره ای از رخداد های تاریخی به ویژه رشادتها، شجاعت ها، و جانفشانی ها برای خاک وطن در قالب شعر بیاید. نبرد " ابو طوق " از جمله جنگها و حماسه هاییست که شاعران عرب به نظم و شعر درآورده اند؛ جنگی که در آن " انگلیسیها تسلیم شجاعت و غیرت بنی کعب شدند و تا سالیان سال فکر حمله و استیلا بر بنی کعب را از خاطر خویش دور کردند و بنی کعب به عنوان دژی تسخیر ناپذیر، آن خطه را از گزند بیگانه گان مصون نگهداشتند "(313)
قیم در نظر دارد کسروی " بسیاری از حقایق را از کتاب پانصد ساله ی خوزستان حذف کرده، حذف جنگ " أبو طوق " در زمان شیخ سلمان کعبی از جمله ی این حذفیات کسروی است. "(404)
از کارهای مهم بنی کعب باید به عدم قبول تابعیت عثمانی اشاره نمود؛ " از ظهور اسلام این نخستین باری بود که سرحدّ غربی ایران شناخته می شد " درویش پاشا درصدد تطمیع عشایر برمی آید و اعلام می دارد در صورت پذیرش تابعیت عثمانی " تا ده سال از پرداخت مالیات معاف خواهند بود . . . اما سران عشایر کعب با آن که مشیر الدوله مبلغ ده هزار تومان بر مالیات و خراج سالیانه ی آنان افزود زیرِ بار پیشنهاد درویش پاشا نرفتند و همچنان در تابعیت ایران باقی ماندند . . . از این رو میرزا تقی خان امیرکبیر از عشایر مزبور دلجویی کرد و برای تمام شیوخ و والی حویزه جُبّه و شال و خلعت فرستاد و قسمتی از مالیات باقیمانده از سالهای گذشته ی آنها را بخشید. "(350-349)
فصل ششم کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان " پیرامون آلبوکاسب است؛ قبیله ای از کعبیان که کارشان چنان بالا گرفت که شیخ مزعل، یکی از حاکمان این خاندان " درصدد بود بر قدرت و سلطه ی خویش بیافزاید و به عنوان یگانه قدرت مطرح از محمَّره =]خرمشهر [تا اهواز و آن پیرامونها باشد . . . ویلسون، وقایع نگار رسمی روابط انگلیس و شیوخ خوزستان در اینباره می نویسد: مِزعِل از انگلیسیها، ترکها و ایرانیها نیز دوری می کند و می کوشد که تنها روی پای خود بایستد. "(441)
در این فصل، تاریخ مختصر اهواز و احتمالهای موجود در نامگذاری و ریشه ی واژگانی اهواز بیان شده است.
فصل کوتاه هفتم درباره ی کتاب کسروی است. نویسنده به اشتباه ها و خطاهای کتاب تاریخ پانصد ساله ی خوزستان نظر افکنده، در 43 مورد از آنها یاد کرده است.
قیم برای کتاب " پانصد سال تاریخ خوزستان و نقد کتاب تاریخ پانصد ساله ی خوزستانِ کسروی " از 7 نسخه ی خطی، 173 کتاب چاپی، 49 مقاله و 1 منبع لاتین بهره برده است.
· شماره های درون پرانتز، براساس صفحات کتاب عبدالنبی قیم است.
منبع : بروال اهواز به نقل از روزنامه ی اعتماد