روز گذشته، قرار بود صفیه غفوری اعدام شود. ایشان را به بهانه ملاقات، از سلوش فرا خواندند.
او با هیچ کس از دوستانش در زندان خداحافظی نکرد. دادستان شیراز که تاکید بسیاری در خصوص اجرای حکم اعدام داشت، دستور می دهد که صفیه اعدام شود. تمام مراحل اعدام آماده بود، صفیه را به پای چوبه دار بردند او به شدت گریه می کرد و در آن لحظه برای اولین بار بود که گفت من قاتل نیستم و قاتل اصلی فرد دیگری است که من بازیچه وی شدم.
من بی گناهم خواهش می کنم به حرف های من گوش کنید. او آنقدر التماس کرد که مسول اجرای حکم دلش به رحم آمد و حکم اعدام را متوقف کرد.
آقای بحرینی مسول اجرای حکم، تمایلی به اجرای حکم نداشت. او هم می دانست که صفیه بی گناه است. صفیه به سلول خود بازگردانده شد. تمام اتفاقاتی که در زمان اجرای حکم افتاده بود را به دوستانش توضیح داد.
علی رغم اینکه آقای بحرینی تمایلی به اجرای حکم نداشت. تلفن های بسیاری از جانب افراد مختلف به ایشان شد و در نهایت از جانب دادستان شیراز دستور داده شد که در اولین فرصت صفیه اعدام شود.
آقای بحرینی تاکید کرد که برای اجرای دوباره حکم نیاز به تشریفات خاصی است که باید حتما رعایت شود.
اما با برخورد شدید مقامات قضایی و تهدید مامورین وزارت اطلاعات شیراز مواجه شد.
از لحاظ قانونی زمانی که محکوم به اعدام در زمان اجرای حکم اعلام کند که شخص دیگری گناهکار است و قتل را او انجام نداده است، مرجع قضایی مکلف است که به این موضوع رسیدگی کند و مهم تر اینکه می بایست تمام مراحل و تشریفات اجرای حکم طبق آیین اجرای احکام قصاص و اعدام اعمال شود که در این پرونده هیچکدام از مقررات اجرای حکم اعمال نشد. نه پزشکی در مراسم اجرای حکم حاضر بود و نه مراسم مذهبی صورت گرفت.
صبح امروز که در ایران روز پنج شنبه روز تعطیل محسوب می شود و دستگاه قضایی در این روز کار نمی کند، صفیه را مجدد از سلولش فرا می خوانند. صفیه به هیچ عنوان گمان نمی کند که امروز که روز تعطیل است اعدامش کنند.
او را به محل اجرای حکم می برند. صفیه با دیدن طناب دار از حال می رود. او از نظر جسمانی وضعیت خوبی نداشت و اگر پزشک در محل حاضر بود هرگز اجازه اجرای حکم را نمی داد. صفیه نیمی ساعتی از حال رفته بود که به هوش می آید و باز شروع به گریه و ناله می کند و التماس می کند که او را اعدام نکنند.
دو نفر از سربازان زندان دستان او را می گیرند و با زور به بالای چارپایه دار می برند و دستان و پاهای صفیه و چشمانش را می بندند و بعد از مدت کوتاهی همه جا برای صفیه تاریک می شود و جان می دهد.
روز سه شنبه در وبسایت شخصی خود موضوعاتی را در خصوص پرونده صفیه مطرح کردم از جمله اینکه به صفیه در زندان تجاوز شده بود و مجبور شد جنین چهار ماهه خود را سقط کند.
بعد از اینکه این موضوع را مطرح کردم، چندین نفر از اهالی روستایی که صفیه در آنجا زندگی می کرد با از طریق ایمیل تماس گرفتند و متفق القول بودند که صفیه قاتل اصلی پرونده نیست و شخصی به نام علامی نژاد که داماد امام جمعه آن محل بود قاتل اصلی است. علامی نژاد در بانکی در همان منطقه مشغول به کار بود که با چرب زبانی توانست صفیه را جذب خود کند.
او با وعده و وعیده هایی که به صفیه داد او را به خود نزدیک کرد. رحمیه ۱۴ ساله (مقتول) متوجه این ارتباط می شود و به دلیل قبلیه ای بودن محل زندگی صفیه، علامی نژاد نقشه قتل صفیه را می کشد. او صفیه را ترغیب می کند که رحمیه را به بهانه فلیمبرداری به خانه ببرد.
در روز وقوع جرم علامی نژاد، رحیمیه را به قتل می رساند و از محل وقوع جرم فرار می کند. اهالی محل که متوجه غیبت رحیمیه شده بودند موضوع را به پلیس اطلاع می دهند. صفیه از ترس انگشتر ازدواج خود را به دستان رحمیه می کند و خانه را به آتش می کشد و در هنگام فرار بازداشت می شود.
اهالی محل در روز وقوع قتل علامی نژاد را دیده بودند که با خودروی خود، پیش از آتش زدن محل وقوع جرم در اطراف خانه صفیه تردد می کند و قصد داشته است که جسد را از خانه صفیه خارج کند.
بعد از بازداشت صفیه مسایلی دیگری مطرح می شود. فرماندار بدون مجوز قانونی به بازداشتگاه می رود و به صفیه می گوید که اگر قتل را به گردن بگیرد، رضایت خانواده مقتول را جلب خواهد کرد و تاکید می کند که نامی از علامی نژاد داماد امام جمعه برده نشود.
صفیه در حالی که گریه می کرد، می پذیرد که نامی از او در هیچ جا به میان نبرد.
اما وعده و وعیدهای فرماندار و دیگر کسانی که با صفیه ملاقات کرده بودند، صرفا برای این بود که پای علامی نژاد از این پرونده بیرون کشیده شود. و این طور هم شد. علامی نژاد پس از مدت کوتاهی از زندان آزاد می شود.
اما خانواده صفیه می دانستند که قاتل اصلی علامی نژاد است به همین دلیل چند نفر از اعضای قبیله، مامور می شوند که علامی نژاد را به قتل برسانند. آنها با اسلحه به علامی نژاد حمله می کنند و گویا هفت گلوله به بدن علامی نژاد اصابت می کند اما به قتل نمی رسد.
برادر کوچک صفیه نیز مامور می شود با خود اسلحه ای به زندان ببرد و صفیه را به قتل برساند. او در یک ملاقات حضوری اسلحه که شبیه خودکار بود و تنها می توانست یک گلوله شلیک کند را با خود به زندان می برد و در هنگام ملاقات یک تیر به بدن صفیه شلیک می کند. اما گلوله به قلبش اصابت نمی کند و صفیه زنده می ماند.
بعد از این ماجرا برادر صفیه عذاب وجدان می گیرد و دچار ناراحتی روحی و روانی می شود.
به نظر می رسد که صفیه نه بر اساس قانون نوشته و حتی شرع بلکه بر اساس قانون قبیله ای اعدام شد. خانواده رحیمیه و صفیه دارای نفوذ و قدرت بسیاری زیادی هستند و این نفوذ و قدرت باعث شد که عدالت زیر پا گذاشته شود….
محمد مصطفایی وکیل دادگستری
منبع:وبلاگ محمد مصطفایی وکیل دادگستری