دیدی گذرا بر عقلهای حاکم بر منطقه پرده از عقب ماندگی فکری و اندیشههای پوچ و قرون وسطایی برمیکشد. در ایران عزیزمان برخی از این صاحبان اندیشه کور در تلاشند تا به زور بازو، زبان فارسی را بر ملت تحمیل کرده، زبانهای دیگر را در نطفه خفه کنند!
و برخی دیگر از فیل سرانی که عقل بچه گنجشگ به ارث بردهاند بر این ایده سرمایه گذاری میکنند که بایستی ایران زمین به هر قیمتی شده شیعه گردد!
و این روزها همت شاهیشان باد کرده و در پی شیعه کردن همه فارسی زبانان جهانند. و روند حرکتشان در افغانستان و تاجیکستان شدت گرفته است!
این نحوه برخورد ناشی از فهم نادرستی است که گمان میبرد رنگارنگی جامعهها و اجتماع قومیتهای مختلف زیر سایه یک سقف باعث بروز تشنجات و ناآرامیها میگردد. اینان بر این تصورند که اگر چنانچه همه اقوام ایرانی از نظر زبانی و فرهنگی و عادات و رسوم در فارسهای تهران ذوب شوند دیگر آتش فتنهای در این کشور هرگز برافروخته نخواهد شد!
فشارهای ابلهانه این تصور بیاساس بر اساس قانون نیوتن رد فعلهای مشابه ولی معکوس برپا کرده است: عرب و کرد و بلوچ و لر و ترک و ترکمن، ایران بودن خود در کنار فارسی که به آنها ستم روا میدارد را خطری احساس کرده در فکر برپا کردن جامعههای یک رنگ کوچکی هستند که در آن آرام زندگی کنند.
تصور قومگرایی چه از سوی اکثریت فارس باشد، و چه از سوی اقلیت بلوچ و کرد و عرب و ترک و غیره به یک اندازه ساده لوحانه و به تعبیر رسول اکرم ـ صلی الله علیه وسلم ـ متعفن و پوسیده است!
اجازه بدهید در این مقاله کوتاه تار و پود این قضیه را بصورت عقلانی و با نگاهی به واقعیتهای روز طی چند نقطه؛ چگونه پدید آمدن فتنه ـ پایههای اساسی شهروندی ـ سعی در بنای ساختاری اندیشههای نوین ـ و در نهایت جهانی نوین از روابط دیگر، مطرح سازیم.
چگونه فتنه بروز میکند؟
طی سه دهه اخیر با توجه به رنگ و بوی سیاسی مذهبی نظام حاکم آتش فتنه در ایران بصورت پله کانی در سه مرحله ظهور کرده است.
1) مرحله خود برتر بینی:
جامعه شیعه مذهب فارس ایرانی به گونهای بارور شده که خود را از ما بهتران و اساس و پایه و مالک کشور، و اولاتر به حمل مسئولیتها و بدور از منافقت و خودفروشی بداند. پژواک این تصورات پوشالی صفات متضاد بر قومیتهای دیگر بوده است. تمامی رسانههای گروهی و فیلمها و برنامههای تحصیلی از پایه اول کودکستان تا سقف آخر دانشگاه این تصورات را آبیاری میکنند.
2) یاری گرفتن از باورهای دینی:
تصور خودبرتربینی و خود کامگی نیاز به تأیید الهی یا مذهبی دارد تا به خورد ملتها داده شود. از اینجاست که صاحبان این بینش کلنگ بدست سراغ قبرهای امامان و فقیهانند تا شاید از لابلای نوشتهها و گفتارهای آنان چیزی دریابند که این ارزشهای آنها را نمادین و مذهبی کند.
در حدیثی از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ آمده است: اگر این دین در آسمانها میبود مردانی از اینها ـ اشاره به سلمان فارسی ـ بدان میرسیدند! و در روایتی دیگر: سلمان از ما اهل بیت است. نتیجه ریاضی این معادله: فارسها از اهل بیت و صاحبان اصلی دینند!
در مقابل: از امام صادق آمده: با کردها ازدواج نکنید چرا که کردها ملتی از جن هستند! امام زمان خواهد آمد تا عربها را قتل عام کند! عربها تازی اند ـ تازی سگ شکاری را میگویند ـ، ترکها در فرهنگ عامیانه و بازاری ما خرند و لرها ترک به توان دو، و بلوچها قاچاقچیان مواد مخدر و غیره..
و در مجموع اینها همه وهابی اند و کشتن یک وهابی در نزد خدای شیعه از کشتن صد یهودی بهتر است!
خلاصه فرقه شیعه که تنها 10 تا 12 درصد مسلمانان را تشکیل میدهد ملت برگزیده و برتر خداست و اکثریت مسلمانان که نزدیک به 90 درصد را تشکیل میدهند طعمه آتش سوزان جهنم تشیع!... والسلام. مهر و امضاء مراجع عظام!!..
3) دشمنی و تشنج
باورهای دینی سابق باعث باردار شدن جامعه تشیع و برافروختن آتش فتنه میگردد.
شیخ صالح ضیایی سرشناس ترین شخصیت روحانی جنوب ایران با وجود فارس بودنش به بدترین صورت شکنجه میشود، گوش و بینی و دستش بریده میگردند، شکمش پاره و پر از آب اسید شده در دره ای انداخته میشود.
بزرگترین عالم در حدیث و میراث علمی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و سلم ـ دکتر احمد صیاد میرین در بلوچستان؛ جنوب شرق کشور، توسط نیروهای اطلاعاتی ربوده به گوشت چرخ کرده تبدیل میشود، و در پلاستیکی گذاشته در خیابان انداخته میشود..
و دهها صورت مشابه دیگر...
همه اینها نتیجه همان اندیشههای قرون وسطائی است که از باورهای دینی بالا سرچشمه گرفته است.
این جنایتها و قتلهای زنجیرهای که موی را بر بدن کافران شرقی و غربی سیخ کرد، نتوانست باعث کوچکترین نگرانی مسئولان کشوری گردد. مسئولانی که این جنایتها را از جمله افتخارات خود میدانند و آنها را در کارنامه سفیدی که به امام زمان تقدیم خواهند کرد با خط طلا نوشتهاند.
نه تنها بدانها افتخار میورزند بلکه از خدایشان در مقابل این خونها اجر و پاداش نیز طلبکارند. و با کمال آرامش و خرسندی و با لبخندی دراز بر لبها به ناله و فریاد و فغان مظلومان گوش فرا میدهند، و با سرکشیدن جامی از خون مخالفان سر به بالین مینهند!!..
پایههای شهروندی:
شعور به شهروندی و تکاتف و همبستگی ملی در هر جامعهای نیاز به سه اهرم و ستون اساسی دارد که عبارتند از:
آزادی ـ برابری ـ مشارکت.
افراد جامعه با شعور به آزادی باور و گفتار و کردار و احساس به امنیت جانی و مالی، رشد میکنند، عقلها در سایه آزادی شکوفا میشود. البته آزادی باید با نظام دادگستری آزاد همراه باشد. نظامی که برابری و مساوات را حق همه افراد جامعه میداند. افراد با کفایت و شایستگیها در بنای جامعه و مسئولیتهای ساختاری به کار گماشته میشوند. فساد اداری، و رشوه، و نژاد و طبقه بندی (DNA) و واسطهها در جامعه به اسلحههای بی اثری تبدیل میگردند.
جامعه به همه افراد خود اجازه میدهد تا با شعور به مسئولیت در ساختار آن شریک شوند. نظام اجرائی جامعه و یا حکومت و دولت حق مسلم ملت میگردد.
در اینگونه جوامع پوستینها و رنگها و قومیتها و زبانها نه تنها مطرح نمیگردد، بلکه جنبه مثبت آنها نمودار شده باعث شکوفایی و رشد جوامع میگردد.
در جامعهای چون آمریکای کنونی با هزار و یک رنگ و پوست از سیاه آفریقایی گرفته تا سرخپوست، و از پوست سوخته هندی گرفته تا سفید نمکی اروپایی، و از عرب گرفته تا رومانی، و از ایرانی گرفته تا چینی، همه و همه با حفظ ویژگیهای نژادی خود آمریکائیند، و در ساختار امپراطوری قدرتمند سهیمند. و برایشان هیچ مطرح نیست که ناودان کاخ سفیدشان بدست سیاهی بیفتد که پدربزرگش بردهای بود که در زیربنای ساختمان آن جان داد.
چگونه از اختلاف یا گوناگونی بهرهگیری کنیم:
در سایه حکومتهای کوتهاندیشان میهن عزیزمان روز بروز از محور ایرانیت و ثبات ملی بسوی ستیز ملیتها، و جنگ بر مبنای اختلاف زبانی و قومی چون افغانستان و عراق پیش میرود. و شاید به جرأت بتوان گفت که سران ما در شعلهور ساختن فتیلههای نژاد پرستی در کشورهای همسایه؛ افغانستان، و عراق و پاکستان سهم بزرگی داشتهاند. چه کسی جام قدرت را به هزارههای افغان و شیعههای پاکستان و عراق نوشانده تا اکثریت را بشورانند و خود را طعمه غول کنند. چرا شیعه و سنی توانستند در طول تاریخ چند صد ساله خود در هند و پاکستان به آرامی در کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند، و تنها طی سه دهه گذشته ـ همگام با قدرت گرفتن نظام ولایت فقیه در کشور ما ـ به جان هم افتادهاند؟!!
در بسیاری موارد انگشت اتهام بسوی سران ما اشاره دارد، که به هدف ایجاد شعور به ظلم و ستم در اقلیتهای شیعه، و استفاده ابزاری از آنها، در کشورهای همسایه دست به حرکتهایی شبیه به لوبیهای صهیونیستی در اروپا میزنند!
ساختار یک جامعه روشن که در آن همه افراد از شعور به مسئولیت ملی و همشهری یا ـ وطن داری ـ برخوردار باشند به گمان نگارنده نیاز به تعرفههای جدیدی در سطح فرهنگی جامعه دارد.
به عنوان مثال:
ما در جامعه باید یکدیگر را بیشتر بشناسیم:
بجای لعن و نفرین فرستادن به قومیتهای مختلف کشور، آنها را بشناسیم:
بدانیم که کردها کیستند؟ مشکل کردستان چیست؟ از کجا نشأت گرفته، اسباب و علل آن چیست؟ در پی ایجاد راهی برای حل مشکل باشیم. تصور رستم بازی را از مخ خود بدور اندازیم که با زور بازو نمیتوان مردم را به بردگی گرفت.
عربها چه مشکلاتی دارند، بلوچها دردشان چیست، ترکها چرا دم از جدایی میزنند، لرها چرا از مرکز مینالند، ترکمنها چرا ناراحتند؟
اهل سنت کیستند؟ کجا زندگی میکنند؟ آمار دقیقشان چند است. مشکلاتشان چیست، در سیستم کشوری چه ستمهایی بدانها روا داشته شده است. مشکل زردتشیها و بهائیها و یهودی و نصاری چیست؟ آیا در نظام شهروندی برایشان نقطه اعرابی معین شده، اسباب و علل دردها را بررسی کنیم. و تعرفههای جدیدی برای روابط قومی و زبانی و مذهبی در سایه کشورداری بوجود آوریم.
نمیتوان با تک بعدی اصولی و دیکتاتوری مذهبی دیگران را خس و خاشاک پنداشت.
البته بُعد اصولی نیز یکی از جوانب بینش بشری است. اگر یهودی و نصرانی و بهایی و غیره در تصور من مسلمان کافرند و از خدا بیخبر و در نهایت به جهنم میروند! و من نیز از دیدگاه آنها چنینم، و اگر سنیها یکتاپرست از دید سران ملت وهابیانی هستند که برای قبرها و امام زادهها هیچ ارزش و احترامی قائل نیستند، به هیچ وجه این بینشهای اصولی حق ایرانی بودن، و شهروندی را از آنها سلب نمیکند!
این ارزشهای فردی و باورهای عقلانی افراد است که هرگز دو فرد در یک خانواده با ارزشهای اخلاقی یا تفکر و اندیشه مشترک نخواهی یافت چه رسد در سطح یک جامعه بزرگ؟! پس شایسته نیست همه ارزشهای انسانی جامعه را زیر بار ارزشهای اصولی و باورهای مذهبی خود دفن کنیم. اگر چنین کنیم خواه ناخواه این قشرهای ستمدیده در زیر زمین به مینهای خطرناکی تبدلی گشته پس از مدتی با انفجاری مهیب دمار از روزگار ما در خواهند آورد.
اگر اینگونه تصورات در عصر تاریک اروپا و در بین مردان کلیسا میتوانست ظهور کند و جنایات و وحشیگریهای محاکم تفتیش را ننگ تاریخ انسانی گرداند، حداقل در جامعه اسلامی به هیچ وجه میدانی ندارد. جامعهای که اساسنامه آن بر پایه آزادی ایده و اندیشه است، و هیچ کسی حق ندارد باور خود را بر دیگری تحمیل گرداند.
خداوند متعال میفرمایند: «.. لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ.. » ﴿بقره/٢٥٦﴾.{هیچ اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست}
به جای اینکه با دلهره و ترس به هممیهنان خود که دارای بینشها و زبانهای دیگری هستند بنگریم، چرا میهندوستی آنها را مد نظر نداشته باشیم؟! در طول 8 سال جنگ ایران و عراق، رشادتهای این قومها چرا مد نظر نباشد. اگر این قومیتها در آن روزهای بحرانی موی دماغ نظام میشدند آیا امروز ایرانی در نقشه جهانی مییافتی؟! تاریخ ایران زمین را از قرن دوم هجری تا قرن دهم و سلطه صفویت شیعه اگر بنگریم معنای اهل سنت برای ما به گونهای دیگر تجلی میکند. نیاکان سنی مذهب ما ایران را سرآمد امپراطوری ـ خلافت ـ اسلامی ساخته بودند.
با رشد فرهنگی و تعرفههای جدید میتوانیم پلهای ارتباطی نیرومندی بوجود آوریم تا در سایه آنها جامعه نوین ما تشکل جدیدی بخود گیرد.