ایران: یوگسلاوی خاورمیانه؟

سیاوش اویسی


خیزش اقلیت های ملی در گسترده ترین و بی سابقه ترین شکل خود ویژگی بارز انقلاب آینده مردمان ایران خواهد بود. سوابق تاریخی مؤید آن هستند که اقلیت های ملی ایران در تمامی مواردی که دولت مرکزی بی ثبات گردیده جرأت یافته اند تا به صورت آشکار حقوق ملی خود را پیگیری نمایند. قیام اقلیت های ملی در سال های اولیه پس از انقلاب 1357 بویژه دراستان های کردنشین، خوزستان و ترکمن صحرا، و یا تشکیل جمهوری های کردستان و آذربایجان در سال 1325 ، از این دست اند. دلایل متعددی ما را به این نتیجه می رساند که قیام آینده ملل اقلیت ایران بسیار گسترده تر بوده واین بار در کسب حقوق ملی راسخ تر خواهند بود



مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلابهای مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1991 میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. سقوط تمامی رژیمهای سرکوبگر اروپای شرقی طی دو سال به پایان رسید بجز یوگسلاوی که به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری تداوم یافت. یوگسلاوی در مقایسه با سایر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. به دلیل شرایط مشابه در ایران پیش بینی می گردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی و یمن طولانی تر شده و با پیچیدگی های فراوانی همراه باشد. فراگیری درس های یوگسلاوی می تواند از تکرار آن ها در ایران جلوگیری نماید.


زنجیره انقلاباتی که تحت عنوان بهار عربی/ خاورمیانه از ابتدای سال 2011 آغاز گردیده، بدون در بر گرفتن ایران به پایان خود نخواهد رسید همانگونه که تحولات سالهای پایانی دهه 90 میلادی اروپای شرقی بدون تکمیل تحولات یوگسلاوی پایان یافته تلقی نمی گردید. مقایسه شرایط کنونی خاورمیانه با دوران انقلاب های مردمی اروپای شرقی در سالهای 1989 تا 1990میلادی حاوی نکات آموزنده ای است. اگر سقوط رژیم های سرکوبگر لهستان، آلمان شرقی، مجارستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و آلبانی طی دو سال به پایان رسید، اما تحولات یوگسلاوی به مدت قریب 10 سال و با خونریزی چشمگیری به درازا کشید. یوگسلاوی در مقایسه با دیگر کشورهای اروپای شرقی از پایین ترین سطح وحدت ملی برخوردار بود. اگر تنها هدف سایر ملت های اروپای شرقی ساقط کردن نظام سرکوبگر حاکم بود، اما قیام مردم یوگسلاوی در عین حال دارای هدف مهمتر و سخت تری نیز بود که همانا رفع تبعیض ملی صرب ها نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بود. ایران نیز همچون یوگسلاوی از مجموعه ملل مختلفی تشکیل شده است. به دلیل شرایط مشابه در ایران، پیش بینی می گردد تا تحولات این کشور در مقایسه با انقلابات مصر، تونس، لیبی، یمن یا حتی سوریه، طولانی تر بوده و با پیچیدگی های فراوانی همراه باشد.

انقلابهای تونس و مصر تنها چند ماه و انقلاب لیبی قریب 8 ماه تا حصول پیروزی به درازا کشیدند. حال آن که در نمونه های یمن و سوریه این زمان طولانی تر بوده است. یک ویژگی مشترک در بین سوریه و یمن وجود دارد و آن همانا چند قومی بودن و وجود تعارضات مذهبی است که باعث نازل بودن سطح همبستگی درونی آن ها شده است. می توان با کمی اغماض نمونه عراق و سقوط رژیم بعثی را نیز را به این فهرست افزود که تغییر نظام پس از سال ها تحریم بین المللی و تنها پس از دخالت نظامی گسترده نیروهای خارجی ممکن گردید. در کشورهای چند قومی هدف انقلاب ها به موضوعی فراتر از برکناری نظام سرکوبگر گسترش می یابد. در چنین شرایطی اقلیت های ملی و مذهبی قبل از هر چیز به مبارزه برای تضمین حقوق خود در ساختار سیاسی آینده می پردازند. این شرایط بر همسبتگی یا چند دسته گی مردمان یک کشور تآثیر مستقیم دارد.

ایران نیز یک کشور چند ملیتی است که نسبت به سوریه، عراق یا حتی یوگسلاوی از تنوع بیشتری برخوردار است. سوریه کشوری مشتمل بر سه گروه اصلی اعراب سنی (65%)، اعراب علوی (15%)، کرد (10%) بوده و مابقی را دروزیها و مسیحیان تشکیل می دهند در حالی که حاکمیت در انحصار اعراب علوی است. انقلاب سوریه در تلاش است تا ابتدا قدرت را از انحصار علوی ها خارج کرده و سپس حقوق گروه های ملی را به آنها اعاده نماید. 
کشور عراق مشتمل بر اکثریت اعراب شیعه (60%)، اعراب سنی (20%) و کردها (کمتر از 20%) می باشد که حاکمیت تا پیش از سقوط رژیم بعثی در انحصار اعراب سنی بود. اولین نتیجه تحولات 2003 عراق سلب انحصار قدرت سیاسی از اعراب سنی و سپس ایجاد یک نظام فدرال بود که یک پارچگی کشور را با تفویض اختیارات گسترده به مناطق فدرال حفظ نماید. در نمونه یوگسلاوی ملت های اصلی کشور عبارت بودند از صرب، کروات، اسلونی، بوسنیایی مسلمان و آلبانیایی تباران که در یک ساختار فدرال این کشور را شکل می دادند. نظام سیاسی یوگسلاوی که معترف به هویت های متعدد در کشور و خودمحتاری مناطق ملی آن ها بود از ساختار بسیار پیشرفته تری نسبت به عراق، سوریه و ایران برخوردار بود. با این وصف و علیرغم بیش از هفت دهه همزیستی این ملت ها در یک چارچوب مشترک، این کشور طی یک فرایند 10 ساله کاملاً تجزیه شده و آخرین بخش آن (کوزوو) در سال 2008 از آن جدا گردید. 

گروهی توطئه های غرب را عامل تجزیه یوگسلاوی تلقی می کنند. برخی دیگر سوء مدیریت نخبگان در هدایت فرایند گذار از رژیم کمونیستی به یک نظام دموکراتیک را مقصر می دانند. اما باید توجه داشت که رهبران یوگسلاوی یک فرصت تاریخی 70 ساله را در اختیار داشتند که می توانستند به بهترین شیوه در جهت ایجاد و تعمیق همبستگی و اتحاد ملت های یوگسلاوی مورد استفاده قرار دهند. در مقابل، صرب ها از این دوره زمانی در جهت انحصار هر چه بیشتر قدرت سیاسی و نظامی در دست خود و تشدید برتری اقتصادی و صنعتی صربستان نسبت به سایر ملل یوگسلاوی بهره برداری نمودند. همچنین طی این سالیان روشنفکران و حکومت صربستان با ترویج و تأکید بر وقایع تاریخی و اسطوره های باستانی، روح شووینیسم ملی و تنفر از مسلمانان بوسنی، آلبانیایی ها و کروات ها را در میان صرب ها توسعه دادند. نتیجه این شرایط بیزاری و بی اعتمادی دیگر ملل یوگسلاوی نسبت به صرب ها و تشدید دائمی آن بود که در یک بزنگاه تاریخی (سقوط بلوک شرق) خود را آشکار نمود. در این مقطع نیز رهبران صرب بی میل به تمکین نسبت به خواسته های سایر ملل یوگسلاوی، تنها شیوه سرکوب خونین را در پیش گرفتند. حتی بخش بزرگی از سازمان های سیاسی صربستانی که با حزب سوسیالیست حاکم مخالف بودند در کنار حاکمیت و در برابر قیام دیگر ملل یوگسلاوی قرار گرفتند و با این کار باعث از دست رفتن آخرین فرصت ها برای پیگیری راه حل های مسالمت آمیز گردیدند. تنها پس از تکمیل فروپاشی یوگسلاوی بود که اپوزیسیون صربستان موفق (یا مایل) به بسیج مردم و برکناری حزب سوسیالیست از حاکمیت صربستان گردید!

خیزش اقلیت های ملی در گسترده ترین و بی سابقه ترین شکل خود ویژگی بارز انقلاب آینده مردمان ایران خواهد بود. سوابق تاریخی مؤید آن هستند که اقلیت های ملی ایران در تمامی مواردی که دولت مرکزی بی ثبات گردیده جرأت یافته اند تا به صورت آشکار حقوق ملی خود را پیگیری نمایند. قیام اقلیت های ملی در سال های اولیه پس از انقلاب 1357 بویژه دراستان های کردنشین، خوزستان و ترکمن صحرا، و یا تشکیل جمهوری های کردستان و آذربایجان در سال 1325 ، از این دست اند. دلایل متعددی ما را به این نتیجه می رساند که قیام آینده ملل اقلیت ایران بسیار گسترده تر بوده واین بار در کسب حقوق ملی راسخ تر خواهند بود:
1) نظام جمهوری اسلامی با سرکوب حقوق اقلیت های ملی هر چه بیشتر باعث تعمیق اختلافات گردیده و آنان را در کسب حقوق خود را راسخ تر نموده است. 
2) شکل گیری ساختار فدرال در کردستان عراق، و نیز استقلال جمهوری های آذربایجان و ترکمنستان و نیز موفقیت اقلیت های ملی در سایر نقاط جهان باعث ارتقاء اعتماد به نفس اقلیت های ملی ایران گردیده است.
3) سازمان های بین المللی و کشورهای بزرگ نشان داده اند که برخلاف گذشته به مسائل اقلیت های ملی توجه جدی مبذول داشته و عملاً در موارد متعددی از آن ها در برابر سرکوب دولت مرکزی حمایت سیاسی و نظامی نموده اند (به عنوان نمونه در بوسنی، کوزوو، کردستان عراق، جنوب عراق، جنوب سودان، دارفور سودان، تیمور شرقی). این تحول، باور به کسب حمایت جهانی از مبارزات اقلیت های ملی را ایجاد نموده است.

تعریف یک ساختار سیاسی کاملا فدرال که مبتنی بر اتحاد برابر و داوطلبانه ملیت های ایرانی باشد تنها راه حل صحیح و باثبات برای ایران آینده است. تنها در یک چنین کشوری است که منابع مالی و صنعتی به جای ارضای جاه طلبی های نظامی و ایدئولوژیک دولت مرکزی، مصروف توسعه این یا آن ناحیه عقب نگاه داشته شده می گردند. یک نظام فدرال از تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در دست گروه حاکم در پایتخت جلوگیری نموده و زمینه های موجود برای پیدایش نظام های توتالیتر را برای همیشه نابود می کند و در عوض باعث تبدیل ایران به یک عضو مطلوب و سازنده جامعه جهانی می گردد. موانع متعددی در مسیر ایجاد یک نظام فدرال در ایران وجود دارند که باید هر چه زودتر مورد توجه قرار گیرند:
1) هیچ نمونه تاریخی از همزیستی عادلانه و احترام به حقوق اقلیت های ملی در گذشته ایران نمی توان یافت که برای آینده ایران قابل الگو برداری یا قابل رجوع باشد.
2) بسیاری از فارس زبانان با مسائل اقلیت های ملی یا مذهبی بیگانه بوده یا حتی نسبت به آن پنداری خصمانه دارند. فقدان تلاش از جانب روشنفکران فارس زبان در جهت ارتقا فرهنگ تسامح و معرفی احترام آمیز سایر اقوام از دلایل عمده این شرایط است. بیشتر نخبگان سیاسی و فرهنگی ایران نسبت به حقوق اقلیت های ملی از موضع شووینیستی فراتر نرفته اند. تنها استثنا در این مورد مواضع برخی از گروه ها و افراد (عمدتاً چپگرا) در گذشته بوده اند.
بنابراین ضروری است تا فرصتی باقی است درجهت ارتقا فرهنگ احترام و تسامح در بین ملت ها و مذاهب ایرانی تلاش کرده و ظرفیت های لازم برای همزیستی عادلانه بین آن ها را توسعه داد. بررسی تجربه عراق پس از صدام از این بابت بسیار سودمند است. در عراق اعراب سنی برای بیش از هشتاد سال قدرت سیاسی را به خود منحصر نموده و با هرنوع تقسیم آن مخالفت می نمودند. پس از سقوط رژیم بعثی بسیاری از آن ها از گروه های تروریستی (و عملاً از کشتار سایر هم میهنان خود) حمایت کردند ولی حاضر به شناسایی حقوق بدیهی کردها، ترکمن ها و اعراب شیعه نشدند. ایجاد عراق جدید با حضور و پشتیبانی آمریکا ممکن گردید، ولی اکنون با خروج نظامیان آمریکایی، بقای عراق یک پارچه منوط به احترام هر یک از ملت های عراق نسبت به حقوق دیگر ملت های آن کشور است. در غیر این صورت نیاز به بازگشت یک دیکتاتور خواهد بود که "وحدت ملی" را همچون صدام با شمشیر تأمین نماید؛ امری که دیگر امکانپذیر نیست و تنها باعث تجزیه همیشگی عراق خواهد شد. شانس عراق برای حفظ یک پارچگی خود تنها با ارتقا فرهنگ احترام ملت های عراق نسبت به یکدیگر افزایش می یابد.

به راستی اگر میلسویچ رهبر سابق یوگسلاوی دارای سلاح اتمی و موشکهای بالستیک بود آن گاه روند تحولات یوگسلاوی چگونه می بود؟ آیا آن گاه کشورهای اروپای غربی و آمریکا همچنان قادر یا حتی مایل به مداخله و جلوگیری از سرکوب مردم بوسنیا و کوزوو می بودند؟ 
و اکنون آیا جمهوری اسلامی می تواند از چنین عامل بازدارنده ای بهره برداری نماید؟ نظام کنونی ایران با تولید موشک های دوربرد و توسعه توانایی های اتمی خود تلاش نموده تا جامعه جهانی را متوجه تبعات فاجعه بار مداخله در ایران نماید؛ مداخله ای که در هنگام سرکوب خونین قیام مردمان ایران مطرح خواهد شد. در واقع ایران با تهدید اسرائیل و کشورهای خلیج فارس به غرب یادآوری می نماید که تبعات چنین دخالت هایی چه می تواند باشد و در جهت منافع آن هاست تا در هنگامه انقلاب آتی مردم ایران خود را از آن دور نگه دارند. جمهوری اسلامی درصدد است تا بقای خود را با بازدارندگی تضمین نماید.

در مقطع زمانی کنونی توجیه غرب برای حمله احتمالی به ایران پیشگیری از پیدایش یک ایران اتمی است. صرفنظر از بحث های دیگر مرتبط با این موضوع باید گفت یکی از تبعات مهم حمله غرب به تأسیسات اتمی و موشکی ایران، از دست رفتن توان بازدارندگی و محدود شدن رژیم در اعمال شیوه های به شدت خونین در آینده خواهد شد. یکی از مهمترین نکات آموزنده تاریخ یوگسلاوی مربوط به شرایطی است که دخالت نظامی خارجی را در آن کشور مطرح و عملی نمودند. بدون چنین دخالتی صربستان قادر بود تا هر نوع خیزش دیگر ملل یوگسلاوی را سرکوب نماید. این توانایی سرکوب طی ده ها سال با یک برنامه ریزی کامل در جهت تمرکز توانایی های پلیسی و نظامی در دست بلگراد کسب شده بود. همین واقعیت دیگر ملل یوگسلاوی را ناچار نمود تا برای تعدیل قوا در برابر ماشین نظامی صربستان به استقبال نیروهای ناتو بروند. این امر پس از کشتارهای جمعی در شهرهای سربرنیتسا، سارایوو و سایر نقاط بوسنیا ضروری گردید. هنگامی که ملت ها به این یقین می رسند که نوبت آن است که این بار برای همیشه به مناسبات تبعیض آمیز پایان دهند، آن گاه به دنبال تأمین توان لازم برای تحقق آن می روند. و آن هنگام که درمی یابند که به تنهایی فاقد توان کافی بوده و درگیر یک جنگ نابرابر می باشند، آنگاه پذیرای دخالت نیروهای خارجی می گردند. تجربیات قبلی از مبارزات مردم ایران و بویژه اقلیت های ملی مؤید آن می باشند که رژیم ایران از به کارگیری خشن ترین شیوه ها ابایی نخواهد داشت. بدین ترتیب هرچند بهانه کنونی غرب برای حمله نظامی به ایران، برنامه اتمی و موشکی آن می باشد ولی با خیزش مردم، این انگیزه به حمایت از مردم ایران در برابر ماشین سرکوب رژیم اسلامی تغییر خواهد یافت. 

خیزش آینده مردمان ایران علاوه بر وجه دموکراسی خواهانه خود، شاهد وجه بسیار قدرتمند ملی گرایی اقلیت های ملی ایران خواهد بود. از این جا رسالت خطیر نیروهای اپوزیسیون ایران اعم از سازمان های فراگیر و سازمان های متعلق به اقلیت های ملی مشخص می گردد. ضروری است تا اپوزیسیون طرح جامعی برای پاسخگویی به این شرایط تدوین نماید. نظام جایگزینِ جمهوری اسلامی تنها آن هنگام باثبات خواهد بود که حامل تضادهایی مشابه با نظام های پیشین نباشد. قرار گرفتن مجموعه ای از افراد خوش سابقه در رأس امور و تدوین یک قانون اساسی مملو از واژه های مرتبط با حقوق بشر و دموکراسی در فردای سقوط جمهوری اسلامی، هرگز کارآمد نخواهد بود. زیرا پس از مدت کوتاهی واقعیات جغرافیای سیاسی ایران مُهر خود را بر ساختار سیاسی خواهند کوبید و دولت تهران را به یک رژیم سرکوبگر جدید متحول خواهند نمود. 

در آن مقطع بحرانی استقرار نظام جدید است که اقلیت های ملی تلاش خود را آغاز خواهند نمود تا از تثبیت و تمرکز قدرت بلامنازع در دست حاکمان جدید تهران ممانعت به عمل آورند. و در مقابل، گروه حاکم در تهران نیز از یک سو بر "صبوری برای بهبود تدریجی امور" تأکید و سعی در خریدن زمان کرده و از سوی دیگر به سازماندهی توانایی های نظامی و اطلاعاتی خود خواهد پرداخت. در همین راستا این رژیم بزودی به اعاده مشروعیت به نیروهای نظامی و اطلاعاتی رژیم پیشین پرداخته و خود را آماده به کارگیری آن ها برای سرکوب اقلیت های ملی می کند. این شرایط آغازینِ روندی است که تدریجاً به مقابله شدید مرکز با ملل اقلیت خواهد انجامید، همان روندی که ایرانِ پس از انقلاب 1357 نیز شاهد آن بود. اما این بار اقلیت های ملی از تجربیات گذشته درس گرفته اند و در عین حال جامعه جهانی نیز برخلاف گذشته نسبت به سرکوب آنان توسط تهران ساکت نخواهد بود. به این ترتیب استقرار یک رژیم منکر حق تعیین سرنوشت ملیت ها ، هرچند سکولار و "هوادار دموکراسی"، به منزله پایان تحولات ایران نبوده و حتی مانعی برای مداخله خارجی در حمایت از قیام اقلیت های ملی نخواهد بود. 

در مسیر پیچیده و طولانی از لحظه خیزش بر علیه رژیم کنونی تا زمان استقرار یک نظام سیاسی مطلوب و باثبات، بهره گیری از تجربیات سایر کشورها می تواند باعث کاهش هزینه های مردمان ایران گردد. اگر در انقلاب 1357 تنها توافق بر سر نفی نظام پادشاهی برای وحدت مردم ایران و تحقق انقلاب کفایت می کرد، اما این بار توافق بر سر نوع ساختار جایگزین رژیم کنونی از اولویت برخوردار است. ضروری است تا نیروهای اپوزیسیون در کنار ملل اقلیت ایران قرار گرفته و از خواسته های آنان حمایت نمایند تا بدون ضرورت دخالت نظامی خارجی یک ایران دموکراتیک و فدرال تحقق یابد. در این صورت ایران هرگز یوگسلاوی خاورمیانه نخواهد شد.
s.oveisy@gmail.com

منبع العربیه نت


الجمعة 13 أبريل 2012
           

هدهد نیوز | سیاست | مسائل ملي | جامعه وحقوق | دانش و فن آورى | زنان ومردان | ورزش | ديدكاه | گفتگو | فرهنگ و هنر | تروريسم | محيط زيست | گوناگون | ميراث | ويدئو | سلامت | سرگرمى