آنجا که توقعات تجاوزگر درونی می‌شود


سوءاستفاده جنسی در سکوت و خلوت روی می‌‌دهد و تجاوزگر معمولا از حلقه بستگان مورد اعتماد کودک است. با فرو ریختن اعتماد، حس امنیت کودک هم فرو می‌ریزد. رازآلودگی تجاوز و احساس گناه، به مرور به درونی‌سازی ماجرا می‌انجامد.



"زرین‌کلاه" در داستان "زنی که مردش را گم کرده بود" نوشته صادق هدایت، یک زن بیوه است. او با بچه‌ای دو ماهه به مازندران سفر می‌کند با این امید که مردی را پیدا کند مثل "گل‌ببو" که او را با شلاق می‌زد. مثل این است که او از خودش اراده‌‌ای ندارد. آنچه زرین‌کلاه را به گل‌ببو پیوند می‌دهد، حرکات خشن و زمخت مردی بدرفتار است که بوی سرطویله می‌دهد.
 
"شلاق گل‌ببو" را با احتیاط و فقط در حد تفسیری از یک داستان چندمعنایی می‌توان به "درون‌فکنی" تعبیر کرد. به گفته ساندرو فرنچی، روانکاو مجارستانی، انسان فقط آنچه را که دوست می‌دارد، درونی می‌کند. در این معنا اما، افراد کتک‌خورده و تجاوز‌دیده‌ای مثل زرین‌کلاه در داستان هدایت، آنچه را که دوست نمی‌دارند، درونی می‌کنند. آنها تلاش می‌کنند خواسته‌ها و انتظارات و توقعات تجاوزگر را برآورده کنند.
 
درباره پیامدهای تجاوز جنسی در سنین کودکی، بحث‌های بسیاری در سال‌های اخیر در میان پژوهشگران درگرفته است. می‌توان گفت هرچه کودک کم‌سن و سال‌تر باشد، هرچه متجاوز از نظر خویشاوندی به او نزدیک‌تر و دفعات سوءاستفاده جنسی از او بیشتر، به همان اندازه پیامدهایش هم برای فرد سهمگین‌تر است. سوءاستفاده جنسی در سکوت و در خلوت اتفاق می‌افتد، اعتماد فرد به خویشانش را از او سلب می‌کند و اعتماد به نفس‌اش را خدشه‌دار می‌سازد. رازآلودگی سوءاستفاده جنسی از مهم‌ترین موانع در یاری‌رسانی به کودک است.
 
معمولاً تجاوزگر از حلقه بستگانی است که کودک به او اعتماد دارد. اگر پای پدر در میان باشد، مادر امکان دارد از این راز آگاه باشد، اما به هر دلیل نمی‌خواهد یا نمی‌تواند راز را برملا کند. لاپوشانی برای حفظ کیان خانواده در هر جا که سلطه سنت و مذهب قوی ‌باشد، به چشم می‌آید. پیامدهای آن اما برای کودک تجاوزدیده که قوه تمیز ندارد، در وهله نخست احساس گناه است. او در برابر خانواده احساس مسئولیت می‌کند و از ترس فروپاشی کیان خانواده به خواست تجاوزگر تن می‌‌دهد. بر محور ریاکاری و فریب، دور باطلی شکل می‌گیرد که معمولاً تا سال‌های بلوغ جنسی و استقلال فرد از خانواده می‌تواند بپاید.
 
داستان زندگی "کاتارینا ب" را ورق می‌زنیم: او یک معلم آلمانی است، ۳۵ سال دارد، از افسردگی رنج می‌برد، خودزنی می‌کند، در اندیشه خودکشی است و همواره احساس تهوع عذابش می‌دهد. بدغذا و بدخواب است، عادت ماهانه‌اش بسیار نامنظم است و از دردهای جسمانی رنج می‌برد. جانش درد می‌کند و منشأ درد هم مشخص نیست. او که رابطه پایداری با مردی نداشته و از استقلال کافی و موقعیت اجتماعی خوبی بهره‌مند است، مدتی در یکی از بیمارستان‌های روانپزشکی در غرب آلمان بستری بود.
 
پدرش، یک مرد کاتولیک، از هنگامی که کاتارینا یازده‌ساله بود از او سوءاستفاده جنسی می‌کرد. این رابطه بدخیم تا ۲۵ سالگی کاتارینا ادامه داشت. کاتارینا یک بار از پدر باردار شد و بچه را سقط کرد. پس از چندی، با مردی آشنا شد؛ به او دل باخت و تصمیم به ازدواج گرفت. در روز عروسی اما پدرش به طرزی ناگهانی مرد و کاتارینا که با پدرش رابطه‌ای بسیار تنگاتنگ اما معیوب داشت، تعادل روحی‌اش را از دست داد. عروسی به هم ‌خورد و مرد محبوبش هم او را ترک کرد.
 
از آن زمان کاتارینا تحت درمان قرار گرفت. زخم‌های عمیقی روی بازوی او دیده می‌شد. او از هر فرصتی استفاده می‌کرد و بدون آنکه متوجه باشد این زخم‌ها را به نمایش می‌گذاشت. این زخم‌ها، زخم‌های درونی او بودند که دیگر جلوه بیرونی پیدا کرده بودند. منشأ آن دردهای جسمانی در بیمارستان مشخص شد: جسم کاتارینا هم مثل جسم همه آدمها حافظه داشت و درد را به خوبی به یاد می‌آورد. کاتارینا با حس گرسنگی و سیری آشنا نبود. پیش می‌آمد که غذا نخورد و وقتی که غذا می‌خورد، معمولاً در خوردن زیاده‌روی می‌کرد تا آن حد که "تهوع" دلش را آشوب می‌کرد. آنگاه فقط یک راه وجود داشت: به یک جای خلوت، دور از چشم دیگران پناه می‌برد و انگشتش را بیخ حلقش می‌کرد و هر آنچه را که بلعیده بود بالا می‌آورد.

این حقیقتی است که وقتی انسان زندگی تهوع‌آوری داشته باشد، می‌بایست خشم‌اش را به شکلی نشان دهد. "تهوع" خشم کاتارینا بود که دیگر از درون او به بیرون فوران می‌کرد.
 
کاتارینا رابطه پرتنشی هم با مادرش داشت؛ یک زن بسیار اخلاقی، مذهبی و سخت‌گیر. یک زن مبادی آداب و بسیار با تشخص و سردمزاج که هرگز نتوانسته بود با شوهرش یک رابطه عاطفی برقرار کند و تنها هدفش حفظ کیان خانواده بود. منشأ تهوع کاتارینا را می‌بایست در "کیان خانواده" جست.
 
بی‌خوابی، سردرد، تهوع، اختلال در عادت ماهانه، بدغذایی، تنگی ‌نفس، شب‌ادراری، احساس بیماری و فترت، بی‌اعتمادی، خجلت‌زدگی، رفتار نابالغ، اندیشه خودکشی، خودزنی و گرایش به مواد مخدر و همچنین ترس‌خوردگی از رایج‌ترین واکنش‌های جسمانی و روحی فرد به موضوع سوءاستفاده جنسی در سنین کودکی است.
 
در پرونده "کاتارینا ب" به واژه‌های برساخته غریبی برمی‌خوریم: فیبرومیالژی، افسردگی توأم با دردهای جسمانی، اختلال شخصیتی، بولمیا نروزا و حتی سایکوز. معنای همه این واژه‌ها چیزی نیست جز اندوهی ژرف.
 
هاروکی موراکامی، نویسنده نام‌آشنای ژاپنی، در رمان "تاساکی سوکورای بدون رنگ و سال سفر زیارتی او" برای این اندوه بیانی پیدا کرده که بر خلاف آن واژه‌های ترسناک و نامأنوس در پرونده "کاتارینا ب" برای همه ما قابل درک است. تاساکی سوکورای هم مثل "کاتارینا ب" انسانی است که اعتمادش را به دوستی و به عشق از دست داده است. «او مثل پیکر بی‌جان حشره‌ای که از شاخه درختی آویزان باشد، به زندگی آویخته و منتظر است که با بادی برای همیشه از زندگی جدا شود.»
 
سوکورای هم مثل "کاتارینا ب" خشمگین بود. شبی به خواب دید که خشم‌اش مثل یک ماده لزج از درون‌اش به بیرون می‌تراود. اندوه چیزی نیست جز خشم سرکوب‌شده از اینکه زندگی انسان در اثر اشتباه دیگران تباه شده است. اگر این خشم به بیان درآید، اندوه فرو می‌کاهد و زندگی رنگ و جلای تازه‌ای پیدا می‌کند.

در میان چنین دردها و خشم‌های به بیان درنیامده گاهی فرد ناگزیر است داروهای آرام‌بخش و داروهای ضد افسردگی مصرف کند. اگر زخمی چرکین باشد، باید بر آن مرهم گذاشت. اگر پایی شکسته باشد، باید آن را گچ گرفت و عصا به دست گرفت. دارو در این معنا همان مرهم بر زخمی چرکین و چوبدست زیر بغل است. گاهی اجتناب‌ناپذیر است.
مددکاری اجتماعی، مراکز درمانی و مشاوره با روانپزشکان و روان‌درمانگران بسیار اهمیت دارد. مهم این است که در یک جای امن، فرد بتواند از تابوها و از احساسات ویرانگری که بیان نشده‌اند سخن بگوید.
 
زنان تجاوزدیده، گاه از نظر اجتماعی، موقعیت بسیار خوبی دارند. مدیر و مدبرند و با این‌حال از نظر عاطفی شکننده و آسیب‌پذیرند. تدبیر و درایت آنان تکیه‌گاهی است که از آن برخوردارند.
 
رییس بخش یک مرکز درمانی در غرب آلمان، برای بیماران تجاوزدیده شعر "سرزمین پدری" برشت را می‌خواند و به آنها امید می‌داد. به بیمار می‌گفت، همانطور که برشت آگسبورگ را ویران شده دید اما امیدش را از دست نداد، تو هم می‌توانی بر این ویرانه‌ها چیز تازه‌ای بسازی.
روان‌درمانی به فرد کمک می‌کند اعتماد به نفس از دست‌رفته‌اش را بازیابد، به روابط عاطفی و عشقی‌اش سر و سامان دهد، از احساس گناه دور شود، واقعیت‌ها را بهتر درک کند، رفتارهای خودتخریبی‌اش را اصلاح کند و خشم‌اش را در یک مجرای سالم در جهت خلاق و سازنده‌ای به کار بگیرد. میزان موفقیت او به بسیاری از عوامل بستگی دارد: هوش، میزان تحصیلاتش، ساختار شخصیتی او، امکانات اجتماعی‌اش و توانایی او در بازنگری در گذشته بسیار مهم هستند.
 
"کاتارینا ب" در این فاصله ازدواج کرده، همچنان در یکی از مدارس آلمان درس می‌دهد، رابطه خوب و پایداری با شوهرش دارد و دخترش هم به زودی به مدرسه خواهد رفت. او گاهی همچنان از بی‌خوابی و دردهای جسمانی رنج می‌برد. اما همه اینها قابل تحمل است.
 
کاتارینا هر هفته یک بار به دیدن مادرش در خانه سالمندان می‌رود. البته همچنان از مادر وحشت دارد، اما تلاش می‌کند بر وحشتش غلبه کند. سالخوردگی و ناتوانی مادر رنجش می‌دهد، اما از وحشت‌اش می‌کاهد. او هر چند گاه یک‌بار احساسات ویرانگر را از نو تجربه می‌کند. آنچه را که می‌خواسته به پدر تجاوزگرش بگوید اما نتوانسته به زبان بیاورد، روی کاغذ می‌نویسد و در یک فرصت مناسب، نامه را بر سنگ گور پدرش می‌گذارد.
* نویسنده این مقاله، حسین نوش‌آذر، نویسنده و روزنامه‌نگار، نویسنده میهمان دویچه وله است. حسین نوش‌آذر دانش‌آموخته رشته روانشناسی بالینی است و از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ در بخش روان‌تنی یکی از بیمارستان‌های غرب آلمان به عنوان روان‌درمانگر کار کرده است.

الاثنين 10 فبراير 2014
           

هدهد نیوز | سیاست | مسائل ملي | جامعه وحقوق | دانش و فن آورى | زنان ومردان | ورزش | ديدكاه | گفتگو | فرهنگ و هنر | تروريسم | محيط زيست | گوناگون | ميراث | ويدئو | سلامت | سرگرمى