کالبد شکافی پیدایش "احمدی نژادیسم" در سپهر سیاست ایران (۱) - رضا علوى
احمدی نژاد نمادی از روان پارگی و ورشکستگی فرهنگی عقب مانده است. روان پریشانی وی به گونه ای ظاهر می شود که ذهنیت به هم ریخته او را، وارفته تر به نمایش می گذارد. در ذهن او معراج و موشک، کوروش و پاسداران نظامی، آرش کمانگیر و بسیجی، معجزه و سانتریفوژ و جن و اتم در کنار هم ردیف می شوند ...
پیش درآمد و تبارشناسی:
مکان؛ دانشگاه علم و صنعت - زمان؛ سال ۱۳۵۴:
سید قد کوتاهی داشت. با سیمای آراسته به شئون و محاسن اسلامی و سبیل های نازک و ریش تازه ور آمده، شمرده شمرده و آرام صحبت می کرد. و بیاد دارم که در صورت ضرورت گفتگو با خانم ها، به تبعیت از حکم فقهی، نگاهش را به زمین یا افق دور دست می دوخت. در صحبت کردن ادای دکتر شریعتی را در می آورد. اگر در جلو ساختمان چهارم آبان پیدایش نمی کردی، می دانستی که در مسجد دانشگاه بیتوته کرده است. می گفتند دایی اش (محمد جواد باهنر) از آخوندهای مخالف رژیم است. (۱)
به نام سید مجتبی می خواندنش و در رشته معماری تحصیل می کرد. نام کامل وی سید مجتبی ثمره هاشمی شعجری بود. یار گرمابه و رفیق گلستانی داشت هم قد و قواره خودش، به نام محمود احمدی نژاد که در رشته ساختمان تحصیل می کرد. با هم می چرخیدند، سید در پیش و محمود در پس. سید امام بود و محمود ماموم. سید مراد بود و رییس و محمود مرید بود و مرئوس. هردو ورودی ۵۴ بودند و من ورودی ۵۱. من و یارانم چپ بودیم و سید و دوستانش مسلمان دو آتشه.
هر چند که دو سال پیش از این، یکی از افراد گروه منصورون، به نام محسن رضایی، وارد دانشگاه شده بود. اما، وی به دلیل فعالیت های چریکی، کمتر در صحن دانشگاه پیدایش بود. محسن رضایی، در سال ۱۳۵۲ جهت تحصیل در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه علم و صنعت به تهران آمد و وارد مبارزات چریکی علیه سلطنت پهلوی شد. در آن هنگام او از اعضای بلندپایه ی گروه چریکی اسلامی منصورون بود. وسپس پس از انقلاب ۵۷ از اعضای کلیدی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شد، که با ائتلاف هفت گروه چریکی به وجود آمده بود. (برای آگاهی بیشتر از گروه منصورون و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به کتاب های ۲ و ۳ مراجعه کنید).
تا پیش از سال ۱۳۵۴ (کم و بیش) جنبش دانشجویی (عمدتا) در بستر جریانات چپ شکل می گرفت و نمود پیدا می کرد، اما پس از سال ۱۳۵۴ یک دگردیسی و چرخشی آرام به سوی نیروهای مذهبی مشاهده می شد. چرایی آن در نوشته ایی دیگر ارزیابی خواهد شد. اما کوتاه اینکه، دلایل اصلی عبارت بودند:
۱- آسیب جدی به سازمان های چپ همچون فداییان در حمله گسترده ی ساواک در سال ۱۳۵۴ (و پیش از آن) و
۲- بیم و هراس حکومت پهلوی و ساواک از نیروهای چریکی چپ و
۳- کم بها دادن به جریانات مذهبی و
۴- رها کردن و جدی نگرفتن مراکز تبلیغ مذهبی (همچون حسینیه ارشاد در تهران، مکتب اسلام در مشهد، مدرسه حقانی، موسسه راه حق در قم و...). (مدرسه حقانی: پایه گذاران آن، بهشتی و قدوسی، با به الهام گرفتن از تشکیلات آموزش و پرورش (سیستم حضور و غیاب، نظارت، تدریس دروس غیرحوزوی و زبانهای خارجی،...)، تلاش نمودند تا در مقایسه با حوزههای سنتی، نسل جدیدی از روحانیون تربیت کنند. پس از انقلاب، تربیت یافتگان این مدرسه به دلیل آشنایی با علوم و شرایط روز، توانستند پستهای کلیدی کشور را به تصرف در آورند. از میان این فارغ التحصیلان میتوان به حجت الاسلام رهبرپور (رییس سابق دادگاه انقلاب)، حجت الاسلام ری شهری، حجت الاسلام فلاحیان، حجت الاسلام محسنی اژه ای، کرباسچی، حجت الاسلام اصغر میرحجازی (مشاور امنیتی رهبر)، حجت الاسلام علی رازینی (رئیس دادگاه ویژه روحانیت)، حجت الاسلام روح الله حسینیان، حجت الاسلام پورمحمدی (وزیر سابق کشور) اشاره کرد. مصباح یزدی تا چندی به تدریس در این مدرسه اشتغال داشت ولی در نهایت به خاطر اختلاف با آیت الله قدوسی بر سر شریعتی از مدرسه بیرون آمد و تا انقلاب به امر تدریس در موسسه راه حق مشغول بود. - برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مقاله مداح پروری و کادرسازی در حکومت اسلامی از همین قلم (۴))
مکان: دانشگاه علم و صنعت - زمان: بهمن ۱۳۵۸؛
نخستین دهه فجر بود (بهمن ۱۳۵۸) که به وطن بازگشتم. عرق سفر خشک نشده بود که راهی علم و صنعت شدم. سید را دیدم با همان جثه. ریشش اندکی انبوه تر. زبانش درازتر و کلامش هولناک تر. در پیشاپیش انجمن اسلامی با آن قد کوتهش، گویا یک سر و گردن بلندتر بود. با پیشگامی ها (دانشجویان هوادار فداییان) و سازمان دانشجویان مسلمان (هواداران مجاهدین) پرخاش گری می کرد و خط ونشان می کشید. از یار غارش اثری نبود. سید هنوز سوراخ دعا را نیافته بود اما رفیقش (احمدی نژاد) کدخدا را دیده بود و به مراکز قدرت نزدیک شده بود. احمدی نژاد نماینده و سخنگوی دانشجویان در بیت امام شده بود. یک پایش در بیت بود و پای دیگرش در سفارت آمریکا. نماز سحرگاه را پشت سید می خواند و نماز ظهر را همراه با عباس عبدی در پس موسوی خویینی ها در "جاسوس خانه آمریکا" و شامگاهان به امامت امام امت. گاهی به نعل می زد و گاهی به میخ. سید، از برکت سر دایی هایش (باهنر) با بسیج و سپاه پاسداران روابط عمیقی داشت و واسطه ای برای اتصال احمدی نژاد به این نهادها شد. سید هرگز تصور نمی کرد که سی سال بعد، مجله نیوزویک در شماره اول ژوئن ۲۰۰۹ او را یکی از بیست شخصیت تأثیرگذار ایران انتخاب کند.
علم و صنعت، پلی تکنیک و سفارت آمریکا:
دولت بازرگان به سال نکشیده بود، که مورد بی مهری جوانان انقلابی!! اسلامی "علم و صنعت و پلی تکنیک" قرار گرفت. صدای بیم ناک و دهشت آور دانشجویان انجمن اسلامی بلند بود. در میانه تابستان ۵۸، یکی از اعضای کابینه بازرگان (ابراهیم یزدی) جلو دار و مانع حمله دانشجویان به سفارت خانه آمریکا شده بود. آبان که شد، زمان حمله فرا رسید. موسوی خوینی ها چراغ سبز را به نمایش گذاشت. اسم شب تعیین شد. مرافعه بین "علم و صنعتی ها" و "پلی تکنیکی ها" آغاز شد. انجمن اسلامی "علم و صنعتی ها" (مجتبی ثمره هاشمی، احمدی نژاد، صادق محصولی، مسعود زریبافان، علیرضا علیاحمدی و...) طرفدار حمله به سفارت شوروی بودند و انجمن اسلامی "پلی تکنیکی ها" (عباس عبدی، ابراهیم اصغر زاده و...) دشمن اصلی را آمریکا می دیدند و خواهان هجوم به سفارت آمریکا بودند. در آن دوران (پیش از حمله به سفارت خانه) دانشجویان اسلامی، پیرامون "دفتر تحکیم وحدت" متشکل بودند. نظریه "پلی تکنیکی ها" غالب شد و "انقلابی بزرگتر از انقلاب اول" صورت گرفت و دولت بازرگان در عنفوان بارور شدن و پا گرفتن، از هم پاشیده شد. از این زمان این جریان به نام "دانشجویان پیرو خط امام" مطرح شدند.
نقش و تاثیر پذیری "علم و صنعتی ها" در وقوع انقلاب فرهنگی سال ۱۳۵۹ بسیار تندشونده بود. "شاید خیلی ها و بخصوص نسل جوان کشور ندانند که فاجعه سیاه "انقلاب فرهنگی" و جنایت هولناک کشتار دانشجویان و به خاک و خون کشیدن صحن مقدس دانشگاه ها، در واپسین روزهای فروردین ۵۹ در قدم اول از دانشگاه علم و صنعت در نارمک تهران و توسط باند تبهکار مجتبی هاشمی و محمود احمدی نژاد آغاز گردید و بسرعت طبق طرح قبلی به دیگر مراکز علمی تهران و سراسر ایران گسترش یافت..." (5)
"محفل پلی تکنیکی ها"، بعدها، عضو "دفتراطلاعات نخست وزیری" شدند. دفتری که هنوز پایگاه و زادگاه بسیاری از نیروهای جمهوری اسلامی شناخته می شود. سعید حجاریان، خسرو تهرانی و عباس عبدی بخشی از این نیروها بودند. در کنار "دفتر اطلاعات نخست وزیری"، نهاد دیگری نیز قرار داشت که تداوم صورت ایدیولوژیک نظام جمهوری اسلامی در این گونه نهادهای امنیتی محسوب می شد. "دفتر سیاسی سپاه پاسداران" آموزگارانی از نسل جوانان جنوب تهران چون عمادالدین باقی و اکبر گنجی داشت که پس از رفاقت در کوچه های جنوب تهران و محله هایی همچون نازی آباد و یاخجی آباد، اینک رفاقتشان را در ساختمان های مرکز و شمال شهر تحکیم می کردند. (برای جزییات بیشتر مراجعه شود به نوشته ی "از قلعه ی پر هیبت کنفدراسیون تا بچه های نازی آباد" از همین قلم). (6)
"محفل علم و صنعتی ها" راهی کردستان و آذربایجان غربی شدند و مقامات استانداری و فرمانداری و امنیتی کردستان، از سنندج و مهاباد گرفته تا اورومیه را، زیر سلطه خود قرار دادند و با پیوستن افرادی همچون اسفندیار رحیم مشایی، کردان، رحیمی، بقایی، باقری و... این محفل قوی تر و براتر در دهلیزهای مافیایی قدرت شکل گرفتند و با نام سربازان گمنام امام زمان، بحث "ظهور آقا امام زمان" را، به پیش می بردند. و در صورت "خروج" یا نافرمانی از این "محفل مافیایی علم و صنعت - ارومیه"، اخراج یا نابودی فرا می رسید (همچون قتل عام برادران باکری ها در آورومیه).
ذوب شدگان و وفاداران:
تا سال ۱۳۷۲ (که احمدی نژاد استاندار اردبیل شد)، همیشه سید (مجتبی ثمره هاشمی) رییس بود و احمدی نژاد مرئوس. (سید پس از انقلاب معاونت سیاسی و سپس سرپرستی استانداری آذربایجان غربی را عهدهدار شد و احمدی نژاد را به فرمانداری شهرستان ماکو رساند.) احمدی نژاد در درازای زندگی سیاسی - مذهبی، همیشه نیاز روحی - روانی به حضور مرید (مفتی اعظم، امام) در پیرامون خود داشته است. گاهی امام، زمانی دیگر رهبر و مصباح یزدی نیازهای روانی او را پاسخ گو بودند.
اما حضور سید (مجتبی ثمره هاشمی) و اسفندیار رحیم مشایی، (بیش از سی و اندی سال او را محاط کردند و) تاثیر شگفتی در دگردیسی شکل گیری کاراکتر سیاسی وی گذاشتند. به آنان همچون خدایی می نگریست که او را به بستر "ظهور آقا امام زمان" نزدیک می نمایند. ازاستانداری اردبیل به بعد، اینان همراهان و مشاوران وی بودند و حرف آنان حجت بود و بس. این محفل، سپس او را در شهرداری تهران و دفتر ریاست جمهوری همراهی کردند.
"محفل ذوب شدگان و وفاداران" (بخوانید "شبکه علم و صنعت - ارومیه") مجموعه ای از بدترین و زشت ترین ویژگی های فرهنگی را در خود انباشته کرده اند، به این دلیل دزدی و رانت خواری می کنند، دروغ می گویند، و جنایت و شکنجه می کنند. احمدی نژاد نمادی از روان پارگی و ورشکستگی فرهنگی عقب مانده است. روان پریشانی وی به گونه ای ظاهر می شود که ذهنیت به هم ریخته او را، وارفته تر به نمایش می گذارد. در ذهن او معراج و موشک، کوروش و پاسداران نظامی، آرش کمانگیر و بسیجی، معجزه و سانتریفوژ و جن و اتم در کنار هم ردیف می شوند.
"محفل ذوب شدگان و وفاداران" نماینده ی لمپنیسم به ظاهر تحصیل کرده ای هستند که از درون حوزه های فقاهتی و پاسداران نظامی ـ امنیتی و ارگان های اطلاعاتی براساس باورهای ذوب شدگی و حضور سریع امام زمان شکل گرفته اند.
در تاریخ سیاسی به قدرت رسیدگان ایران، کمتر محفل و باندی را سراغ داریم که (در درازای ۳۰ ساله) بدین گونه به همدیگر وفادار باشند. احمدی نژاد سنت باندبازی و وفاداری مافیایی را نهادینه کرد. او نشان داد که اکنون نماینده هیچ جریان سیاسی خاصی نیست. هر کس که به باند او وفادار باشد (تا ماندن او) ماندگار است.
اکنون، آنان نماینده سپاه، راست سنتی، اصولگرایان، جبهه پایداری و... نیستند. نماینده حلقه ی جدیدی به نام "احمدی نژاد یسم" (یک جریان جدید در سپهر سیاست ایران) هستند. این باند یک حزب نیست. پیدایش زنجیری است که هر چند (احتمالن) ماه های آخر حیات و هستی خود را می گذرانند، اما به راحتی و با دستان باز و آغوش گشوده، خطوط قرمز را رد کرده و هراسی از بیت رهبر و دار و دسته اش ندارند. این "شبکه احمدی نژادی"، با منافع مشترک، در درون دهلیزهای قدرت مالی و سیاسی می لولند و "بازی مرید و مراد سازی" را با "بازی بزرگان" در هم امیخته، و بدین گونه آنان را از احزاب و گروه ها و سیاستمداران پیشین متمایز کرده، و سپهر تاریخ سیاست ایران را با پدیده ای نوین روبرو می سازد. و ناگزیر "شبکه" در روند جدلی متفاوت با مرکز قدرت (بیت رهبری) قرار دارد. این جدل توان آن را دارد که در این رزمیدن نامتساوی ضربه ای جانانه به مقبولیت ولی فقیه زده و "بحران مشروعیت" را در "خون نیستی" خود غوطه ور سازد. هر چند که اولین رئیس جمهور (بنی صدر) با حدت و شدت بیشتر، با پیشوای آن زمان (خمینی) در افتاد، و در جدل نرم تری، درگیری مجلس ششم با رهبر بود، اما رد کردن خط قرمزهای "شبکه احمدی نژادیسم" از جنس دیگری می باشد.
سیاست "بقا و حفظ قدرت"، ویژگی اساسی "شبکه" می باشد. "بقای شبکه" در خطر است. و پی آمد آن، بدور شدن از مرکز "حفظ قدرت" می باشد و این آخرین برگ های "محفل احمدی نژادیسم" است که رو می شود و در تاریخ رقم می خورد.
ادامه دارد
1- وی خواهرزاده ی محمدجواد باهنر (نخست وزیر اسبق و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی) و محمدرضا باهنر (نایب رئیس مجلس هفتم و هشتم و نهم) [۶] و برادر مهدی هاشمی ثمره (معاون بازرسی و مدیرکل حوزه وزارتی وزارت نیرو) و عبدالحمید هاشمی ثمره (معاون وزارت صنایع) و برادر شوهر خانم قندفروش (مشاور خانواده وزیر کشور در زمان وزارت مصطفی پور محمدی) و برادر زن علی خیراندیش ریس شرکت LNG است.
2- تاریخ صد ساله احزاب و سازمان های سیاسی ایران: یونس پارسا بناب
3- کالبد شکافی جناحهای سیاسی ایران: حمیدرضا ظریفی نیا
6- www.reza-alavi.com
منبع:اخبار روز
منبع:اخبار روز