هیاهو بر سر ابوموسی: جنجال بهپا میکنم پس هستم!
مصطفی عزیزی
تمام شعبدهبازان برای این که جلوی چشمانتان خرگوشی از کلاه بیرون بیاورند یا سکهیی روی ساعد غیب کنند و از گوشتان بیرون بکشند شگرد ثابتی دارند! مهم نیست دوستی در شبی در مهمانی شعبدهبازی کند یا دیوید کاپرفیلدی باشد با هزاران بینندهی حاضر و میلیونها بینندهی غایب. شگرد ثابت است. حواسها را به نقطهیی پرت میکنند و کار خود را در نقطهی دیگر انجام میدهند!
سیاستمداران شعبدهبازانی هستند که نبض مردم را در دست دارند و میدانند چگونه حواسشان را به نقطهیی پرت کنند تا بتوانند در نقطهی دیگر کارشان را انجام دهند. وقتی قرار است جام زهر بنوشند باید نوشدارو را نیز کنار دست بگذارند و سر بکشند که زهر کشنده نباشد و حکم شفا پیدا کند برای بیمار رو به قبله.
وقتی در ۲۹ تیر ماه ۱۳۶۷ آیتالله خمینی جام زهر را نوشید و قطعنامهی ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت هنوز از آنهمه جلال و جبروتی که انقلاب به او داده بود چیزی باقیمانده بود تا بتواند جام زهرا را تاب آورد. اما طی گذشت ماههای بعد معلوم شد روز به روز آن یال و کوپال بیشتر میریزد و شخصی که توانسته بود دل میلیونها مسلمان در منطقه را به خود گرم کند دلسردشان کرده است و کاریزمای شکستناپذیری که کاخها ویران میکرد، به نام کوخنشینان، اکنون خود ویرانهنشینی زهرخورده است. باید کاری صورت میگرفت و شعبدهیی تا وضعیت تغییر کند!
چند ماه پس از نوشیدن جام زهر فرصتی طلایی جلوی پای آقای خمینی گذاشته شد تا بتواند دوباره در جهان اسلام به عنوان شخصیتی جسور جلوه کند و اثرات زهر نوشیده شده را خنثا کرده به هنگام مرگ شکستخورده و رنجور نباشد و چون سرداری در میدان رزم بمیرد. او در ۲۹ بهمن ۱۳۶۷ فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد تا چهرهی شکستخوردهی خود را به قهرمانی هنوز جنگنده تبدیل کند. گیرم با این کار چهرهی خشن و نامعقول از اسلام ارائه داد و منافع ملی مردم ایران را هم به خطر انداخت.
برای این که بتوانید شعبده کنید و جام زهر بنوشید و آب از آب تکان نخورد باید بتوانید حس فراگیری را در جامعه ایجاد کنید و تنها با دو شیوه میتوان این کار را انجام داد، یا حداقل این دو شیوه رایجترین شیوهها در طول تاریخ بودهاند، برانگیختن احساسات دینی مذهبی یا ملی و میهنی.
طی سالها گذشته برای رفع برخی از مشکلات سعی کردند احساسات مذهبی را برانگیزانند. نمایش آتش زدن عکس آقای خمینی در تلویزیون ایران به کار نیامد و بیشتر موجب تشفی قلوب شد تا تهیجشان. بعد خواستند پای امام حسین را، که به هر حال مردم ایران علاقهی خاصی به او دارند، به میان بکشند و بگویند مخالفان حکومت در روز عاشورا به امام حسین توهین کردهاند که مردم پوزخند زدند و گفتند یزیدیان را بین که علم حسین بر دوش میکشند!
تهیج ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی هم حداقل دیگر در بین ایرانیان هوادار ندارد. هر چند مردم ایران کم و بیش نسبت به آمریکا و انگلیس بدبین هستند اما احساسات ضدآمریکایی و ضدانگلیسی ندارند و نمیخواهند خود را با شاخ گاو دراندازند و البته خود رژیم هم بعد از اشغال سفارت انگلیس فهمید دیگر نمیتواند با این نوع شکر خوردنها دعواهای داخلی خود را رفع و رجوع کند و طبیعتا نمیخواهد در حالی که پای میز مذاکره نشسته اند احساسات ضدغربی را دامن بزند. پس تنها میماند یک چیز و آن دامن زدن به احساسات ملیگرایانه و نژادپرستانه!
با افغانها شروع کردند که فایده نداشت زیرا ایرانیان حس برتریجوایان نسبت به افغانها دارند و نسبت به آنان احساس کهتری و تحقیر نمیکنند تا بشود احساسات ضدافغان را برانگیخت. احساسات ملی یا دینی را تنها میتوان در بین مردم تحقیر شده برانگیزاند. کاری که هیتلر و موسولینی در جنگ جهانی دوم کردند و مردم آلمان و ایتالیا را که طی جنگ جهانی اول تحقیر شده بودند علیه دنیایی که تحقیرشان کرده بود شوراندند. آیتالله خمینی هم پس از پیروزی انقلاب توانست با هویتبخشی به قشر وسیع روستائیان به شهر آمده، که دیگر نه هویت روستائی خود را داشتند و نه شهرنشینان طبقهی متوسط به بالا آنان را شهری به حساب میآوردند، طبقهی متوسط و روشنفکران که بار اصلی انقلاب بر دوششان بود را سرکوب کند و حکومت را به تمامی در دست بگیرد.
بسیاری از ایرانیان به طور کاذب هم که شده نسبت به «عرب»ها احساس نوعی کهتری میکنند. جدا از موضوع تاریخی حملهی اعراب به ایران و اشغال دائمی آن موضوع این است که در همین سالهای اخیر عربها حداقل در پیرامون ایران وضعیت بهتری دارند. ایرانیان به امارات که میروند کلاه از سرشان میافتد با آن برج و باروهای بلند و دختران تنفروش ایرانی که بستر ثروتمندان عرب را پر رونق میکند. این احساس کهتری خود را بهگونهی فرافکنی شده به برتر دیدن خود تبدیل میکند. این است که عربها را «سوسمارخور» و «پابرهنه» مینامند.
بهنظر میرسد انگشت گذاشتن روی این حساسیت برخی از ایرانیان بینتیجه نبوده است و به هر حال گروهی از ایرانیان علیه «عرب»ها شعار میدهند و دولت و مجلسی که خود اشغالکنندهی ایران محسوب میشوند یکشبه ملیگرا و وطنپرست شده طرح استان خلیج فارس به مجلس میبرند و شروع به عربدهکشی میکنند!
اما واقعیت این است که ایرانیها و عربها مانند مردمان هر کشور دیگری بیشترین لطمه و آسیب را از خود میبینند. دشمن عربها صدام و بشار اسد و مبارک و شیخ فلان و ملک بهمان است و دشمن ایرانیها هم خود ایرانیها هستند. مردم ایران و مردم ساکن کشورهای مجاور چه ترک و ارمنی، چه افغانی و پاکستانی و عرب اشتراکات فرهنگی بسیاری دارند و دشمن مشترکشان هم دیکتاتوری است که باید با هم کمک کنند تا بر این دیکتاتوریها پیروز شوند. میبینی که حکمرانان و حکومتها وقتی پای کمک کردن برای حفظ یک دیگر در میان باشد نژاد و ملیت و این چیزها سرشان نمیشود فقط وقتی قرار است جوانان را گوشت دم توپ کنند ناگهان وطنپرست و ملیگرا میشوند.
اکنون درست در روزهایی که شدیدا در بنبست قرار گرفتهاند و نه راه پیش دارند نه راه پس. از سویی شکاف بین حکومت و مردم بس عمیق شده است و از سوی دیگر اوضاع بینالمللی رژیم هم خوب نیست و در معرض تحریمهای گسترده قرار دارد. با سفر احمدینژاد به جزیرهی ابوموسی جنجال تازهیی به راه انداختهاند و گروهی از ایرانیان را حول نفرت به عربها یا شعارهای ملیگرایان گرد احمدینژاد و حکومت جمهوری اسلامی گرد میآورند و بسیاری هم از همه جا بیخبر فقط رگ گردن کلفت میکنند و شعار میدهند بدون این که بدانند اصولا اماراتیها یا آمریکاییها و دیگران در این مورد چه میگویند و چه میخواهند.
بر سر حاکمیت جزیرهی ابوموسی از قبل از انقلاب مشروطه اختلافاتی وجود داشت تا سرانجام بر اساس تفاهم نامه ۱۹۷۱ میان حاکم شارجه (پیش از تشکیل کشور امارات متحده عربی) و ایران، جزیرههای تنب بزرگ و کوچک تحت حاکمیت ایران درآمد و جزیرهی ابوموسی در حاکمیت ایران اما با اختیاراتی برای حاکم شارجه شناخته شد. در واقع نوعی حاکمیت مشترک بین ایران و شارجه در این جزیره مورد توافق طرفین قرار گرفت. امارات با پرچم امارات در این جزیره پاسگاهی دارد و در ادارهی امور داخلی با ایران همکاری میکند. سفر احمدینژاد به این جزیره نقض این تفاهمنامه است. درست است که تفاهمنامهی ۱۹۷۱ بین محمدرضا شاه در ایران و حاکم شارجه بسته شده است اما این تفاهمنامه مورد تایید سازمان ملل است و هنگامی که کشور امارات تشکیل میشد چند کشور عربی موضوع تعلق این جزیره به امارات را در سازمان ملل میخواستند طرح کنند که رد شد. طبیعتا خواست معقول ایرانیها میتواند اجرای همین تفاهمنامه باشد و پذیرش حاکمیت دوگانه بر این جزایرست که به سود هر دو کشور است و هرگونه زیادهخواهی برای ایجاد تشنج و ماجراجویی در وضعیت فعلی به زیان ایران است و ممکن است همین حق حاکمیت مشترک را هم از دست بدهند.
با توضیحات گفته شده میخواهم نتیجه بگیرم ما ایرانیها اگر به فکر زندهگی سعادتمند و به دور از جنجال و جنگ هستیم باید جلوی این افراطکاریهای جنگطلبانه را، این نژادپرستیها و چماقکشیها که یک روز به نام دین میشود و یک روز به نام ملیگرایی و وطنپرستی بایستیم. ایران آباد و آزاد با فرهنگ غنی چند هزار ساله و مردمی پیشرفته و مدرن بیشک الهام بخش خاورهمیانهیی پیشرفته و آزاد خواهد بود و نیاز به شاخه و شانه کشیدن عربدهجویی ندارد. متاسفانه رفتارهای رکیک و ماجراجویانه و نژادپرستانه تنها کاهش محبوبیت ایرانیان در منطقه و در جهان است. ایران اگر کشوری آزاد و آباد و دموکراتیک باشد مطئمن باشید همه با علاقه و احترام نام «خلیج فارس» را به کار میبرند و هیچ مجادلهیی مقبول نمیافتد اما تا وقتی حکومتی ماجراجو برسرکار است و برخی از اعضای اپوزیسیون شووینیست و نژادپرست با بدترین الفاظ و نفرتپراکنی میخواهد نام «خلیج فارس» را تبلیغ و ترویج کند هیچ به دست نمیآوریم مگر شرمندهگی تاریخی.
منبع:غوزک پلاتینی
سیاستمداران شعبدهبازانی هستند که نبض مردم را در دست دارند و میدانند چگونه حواسشان را به نقطهیی پرت کنند تا بتوانند در نقطهی دیگر کارشان را انجام دهند. وقتی قرار است جام زهر بنوشند باید نوشدارو را نیز کنار دست بگذارند و سر بکشند که زهر کشنده نباشد و حکم شفا پیدا کند برای بیمار رو به قبله.
وقتی در ۲۹ تیر ماه ۱۳۶۷ آیتالله خمینی جام زهر را نوشید و قطعنامهی ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت هنوز از آنهمه جلال و جبروتی که انقلاب به او داده بود چیزی باقیمانده بود تا بتواند جام زهرا را تاب آورد. اما طی گذشت ماههای بعد معلوم شد روز به روز آن یال و کوپال بیشتر میریزد و شخصی که توانسته بود دل میلیونها مسلمان در منطقه را به خود گرم کند دلسردشان کرده است و کاریزمای شکستناپذیری که کاخها ویران میکرد، به نام کوخنشینان، اکنون خود ویرانهنشینی زهرخورده است. باید کاری صورت میگرفت و شعبدهیی تا وضعیت تغییر کند!
چند ماه پس از نوشیدن جام زهر فرصتی طلایی جلوی پای آقای خمینی گذاشته شد تا بتواند دوباره در جهان اسلام به عنوان شخصیتی جسور جلوه کند و اثرات زهر نوشیده شده را خنثا کرده به هنگام مرگ شکستخورده و رنجور نباشد و چون سرداری در میدان رزم بمیرد. او در ۲۹ بهمن ۱۳۶۷ فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد تا چهرهی شکستخوردهی خود را به قهرمانی هنوز جنگنده تبدیل کند. گیرم با این کار چهرهی خشن و نامعقول از اسلام ارائه داد و منافع ملی مردم ایران را هم به خطر انداخت.
برای این که بتوانید شعبده کنید و جام زهر بنوشید و آب از آب تکان نخورد باید بتوانید حس فراگیری را در جامعه ایجاد کنید و تنها با دو شیوه میتوان این کار را انجام داد، یا حداقل این دو شیوه رایجترین شیوهها در طول تاریخ بودهاند، برانگیختن احساسات دینی مذهبی یا ملی و میهنی.
طی سالها گذشته برای رفع برخی از مشکلات سعی کردند احساسات مذهبی را برانگیزانند. نمایش آتش زدن عکس آقای خمینی در تلویزیون ایران به کار نیامد و بیشتر موجب تشفی قلوب شد تا تهیجشان. بعد خواستند پای امام حسین را، که به هر حال مردم ایران علاقهی خاصی به او دارند، به میان بکشند و بگویند مخالفان حکومت در روز عاشورا به امام حسین توهین کردهاند که مردم پوزخند زدند و گفتند یزیدیان را بین که علم حسین بر دوش میکشند!
تهیج ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی هم حداقل دیگر در بین ایرانیان هوادار ندارد. هر چند مردم ایران کم و بیش نسبت به آمریکا و انگلیس بدبین هستند اما احساسات ضدآمریکایی و ضدانگلیسی ندارند و نمیخواهند خود را با شاخ گاو دراندازند و البته خود رژیم هم بعد از اشغال سفارت انگلیس فهمید دیگر نمیتواند با این نوع شکر خوردنها دعواهای داخلی خود را رفع و رجوع کند و طبیعتا نمیخواهد در حالی که پای میز مذاکره نشسته اند احساسات ضدغربی را دامن بزند. پس تنها میماند یک چیز و آن دامن زدن به احساسات ملیگرایانه و نژادپرستانه!
با افغانها شروع کردند که فایده نداشت زیرا ایرانیان حس برتریجوایان نسبت به افغانها دارند و نسبت به آنان احساس کهتری و تحقیر نمیکنند تا بشود احساسات ضدافغان را برانگیخت. احساسات ملی یا دینی را تنها میتوان در بین مردم تحقیر شده برانگیزاند. کاری که هیتلر و موسولینی در جنگ جهانی دوم کردند و مردم آلمان و ایتالیا را که طی جنگ جهانی اول تحقیر شده بودند علیه دنیایی که تحقیرشان کرده بود شوراندند. آیتالله خمینی هم پس از پیروزی انقلاب توانست با هویتبخشی به قشر وسیع روستائیان به شهر آمده، که دیگر نه هویت روستائی خود را داشتند و نه شهرنشینان طبقهی متوسط به بالا آنان را شهری به حساب میآوردند، طبقهی متوسط و روشنفکران که بار اصلی انقلاب بر دوششان بود را سرکوب کند و حکومت را به تمامی در دست بگیرد.
بسیاری از ایرانیان به طور کاذب هم که شده نسبت به «عرب»ها احساس نوعی کهتری میکنند. جدا از موضوع تاریخی حملهی اعراب به ایران و اشغال دائمی آن موضوع این است که در همین سالهای اخیر عربها حداقل در پیرامون ایران وضعیت بهتری دارند. ایرانیان به امارات که میروند کلاه از سرشان میافتد با آن برج و باروهای بلند و دختران تنفروش ایرانی که بستر ثروتمندان عرب را پر رونق میکند. این احساس کهتری خود را بهگونهی فرافکنی شده به برتر دیدن خود تبدیل میکند. این است که عربها را «سوسمارخور» و «پابرهنه» مینامند.
بهنظر میرسد انگشت گذاشتن روی این حساسیت برخی از ایرانیان بینتیجه نبوده است و به هر حال گروهی از ایرانیان علیه «عرب»ها شعار میدهند و دولت و مجلسی که خود اشغالکنندهی ایران محسوب میشوند یکشبه ملیگرا و وطنپرست شده طرح استان خلیج فارس به مجلس میبرند و شروع به عربدهکشی میکنند!
اما واقعیت این است که ایرانیها و عربها مانند مردمان هر کشور دیگری بیشترین لطمه و آسیب را از خود میبینند. دشمن عربها صدام و بشار اسد و مبارک و شیخ فلان و ملک بهمان است و دشمن ایرانیها هم خود ایرانیها هستند. مردم ایران و مردم ساکن کشورهای مجاور چه ترک و ارمنی، چه افغانی و پاکستانی و عرب اشتراکات فرهنگی بسیاری دارند و دشمن مشترکشان هم دیکتاتوری است که باید با هم کمک کنند تا بر این دیکتاتوریها پیروز شوند. میبینی که حکمرانان و حکومتها وقتی پای کمک کردن برای حفظ یک دیگر در میان باشد نژاد و ملیت و این چیزها سرشان نمیشود فقط وقتی قرار است جوانان را گوشت دم توپ کنند ناگهان وطنپرست و ملیگرا میشوند.
اکنون درست در روزهایی که شدیدا در بنبست قرار گرفتهاند و نه راه پیش دارند نه راه پس. از سویی شکاف بین حکومت و مردم بس عمیق شده است و از سوی دیگر اوضاع بینالمللی رژیم هم خوب نیست و در معرض تحریمهای گسترده قرار دارد. با سفر احمدینژاد به جزیرهی ابوموسی جنجال تازهیی به راه انداختهاند و گروهی از ایرانیان را حول نفرت به عربها یا شعارهای ملیگرایان گرد احمدینژاد و حکومت جمهوری اسلامی گرد میآورند و بسیاری هم از همه جا بیخبر فقط رگ گردن کلفت میکنند و شعار میدهند بدون این که بدانند اصولا اماراتیها یا آمریکاییها و دیگران در این مورد چه میگویند و چه میخواهند.
بر سر حاکمیت جزیرهی ابوموسی از قبل از انقلاب مشروطه اختلافاتی وجود داشت تا سرانجام بر اساس تفاهم نامه ۱۹۷۱ میان حاکم شارجه (پیش از تشکیل کشور امارات متحده عربی) و ایران، جزیرههای تنب بزرگ و کوچک تحت حاکمیت ایران درآمد و جزیرهی ابوموسی در حاکمیت ایران اما با اختیاراتی برای حاکم شارجه شناخته شد. در واقع نوعی حاکمیت مشترک بین ایران و شارجه در این جزیره مورد توافق طرفین قرار گرفت. امارات با پرچم امارات در این جزیره پاسگاهی دارد و در ادارهی امور داخلی با ایران همکاری میکند. سفر احمدینژاد به این جزیره نقض این تفاهمنامه است. درست است که تفاهمنامهی ۱۹۷۱ بین محمدرضا شاه در ایران و حاکم شارجه بسته شده است اما این تفاهمنامه مورد تایید سازمان ملل است و هنگامی که کشور امارات تشکیل میشد چند کشور عربی موضوع تعلق این جزیره به امارات را در سازمان ملل میخواستند طرح کنند که رد شد. طبیعتا خواست معقول ایرانیها میتواند اجرای همین تفاهمنامه باشد و پذیرش حاکمیت دوگانه بر این جزایرست که به سود هر دو کشور است و هرگونه زیادهخواهی برای ایجاد تشنج و ماجراجویی در وضعیت فعلی به زیان ایران است و ممکن است همین حق حاکمیت مشترک را هم از دست بدهند.
با توضیحات گفته شده میخواهم نتیجه بگیرم ما ایرانیها اگر به فکر زندهگی سعادتمند و به دور از جنجال و جنگ هستیم باید جلوی این افراطکاریهای جنگطلبانه را، این نژادپرستیها و چماقکشیها که یک روز به نام دین میشود و یک روز به نام ملیگرایی و وطنپرستی بایستیم. ایران آباد و آزاد با فرهنگ غنی چند هزار ساله و مردمی پیشرفته و مدرن بیشک الهام بخش خاورهمیانهیی پیشرفته و آزاد خواهد بود و نیاز به شاخه و شانه کشیدن عربدهجویی ندارد. متاسفانه رفتارهای رکیک و ماجراجویانه و نژادپرستانه تنها کاهش محبوبیت ایرانیان در منطقه و در جهان است. ایران اگر کشوری آزاد و آباد و دموکراتیک باشد مطئمن باشید همه با علاقه و احترام نام «خلیج فارس» را به کار میبرند و هیچ مجادلهیی مقبول نمیافتد اما تا وقتی حکومتی ماجراجو برسرکار است و برخی از اعضای اپوزیسیون شووینیست و نژادپرست با بدترین الفاظ و نفرتپراکنی میخواهد نام «خلیج فارس» را تبلیغ و ترویج کند هیچ به دست نمیآوریم مگر شرمندهگی تاریخی.
منبع:غوزک پلاتینی