نامه باران کوثری به مقامات ایرانی
متولد 1364 دختر رخشان بنی اعتماد و جهانگیر کوثری با بازی در فیلمهای مادرش به سینما آمد. و سرانجام در فیلم « زیر پوست شهر » بود که خوش درخشید.
باران کوثری سال 1381 را با بازی در فیلمی غیر از ساخته مادرش آغاز کرد: « رقص در غبار ». بازی او در « خوابگاه دختران » فراتر از حد تصور است.
باران کوثری سرانجام یکی از درخشان ترین بازیهایش ارائه کرد و موفق شد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره بیست و پنجم را بی چون و چرا از آن خود کند: « خون بازی ».
«خندهام مىگيرد. دلم برايتان مىسوزد. شبيه آدمهاى بىآبرويى هستيد كه چيزى براى از دست دادن ندارند پس به هر بهانهاى شلنگ تخته مىاندازند و به بقيه تهمت مىزنند.
آقايان! شما حرف از فساد نزنيد كه غش مىكنم از خنده! مىخواهيد از فساد مالى و بخوربخورهاى پشت صحنههايتان حرف بزنيم يا فساد كلامتان كه بوى تعفنش همه رسانههايتان را برداشته؟
خندهام مىگيرد، كه مأموريتتان تعطيل كردن سينما بود و به نتيجه نرسيد. انصافاً هر چه توانستيد كرديد: از بستن خانه ما، خانه سينما گرفته تا لغو پروانههاى ساخت و نمايش. هر چه كرديد راهى پيدا شد، هر درى را بستيد درى باز شد و فقط ننگ و بدنامىاش برای شما ماند، كه البته فرقى هم برايتان نمىكند، كارتان از اين حرفها گذشته.
آنچه امروز اين طور آتشتان مىزند همين است كه هر چه كرديد به هيچ جا نرسيد و حالا در دنيا به جاى شما و افتضاحات مكررتان ايران را به نام سينماى نجيبش مىشناسند.
دلم برايتان مىسوزد آقايان كه در حال غرق شدنيد و به هوا چنگ مىزنيد كه شايد همه چيز را با خودتان پايين بكشيد. اما بيش از شما دلم براى كسانى مىسوزد كه ديروز همكار ما بودند و امروز با هر وعدهاى - از پول و موقعيت تا بخشش و گذشتن از سر خلافهايشان - شرافتشان را چنين ارزان به شما فروختند.
دلم برايشان مىسوزد كه يك شبه ره صد ساله رفتند و چنان نفرت و كينهاى به جان خريدند كه حتى شما و قدرت و رسانههايتان هم توان جبرانش را نداريد. ما، هستيم آقايان! سينما مىماند چون مردم مىخواهند كه بماند. شما از سينما برويد! برويد و ستارههاى قلاده به گردنتان را هم با خود ببريد. تأييد نجابت ما و سينمايمان همين عدم تأييد شماست.
خير پيش...
باران كوثرى / ٣ اردىبهشت ١٣٩١