شهر ما شيبان با دريايي از نفت وگند آبي كشنده/ سلیم مطوری

شیبان-گنداب-نفت- فرودگاه اهواز-شیخ خزعل

شهر  ما شیبان در كنار فرودگاه اهواز قرار دارد،همان فرودگاهى كه در زير آن يكى از سوپر مخزنهاى نفتی جهان كشف شد،به غیر از نفت و گاز و فرودگاه ،شهر ما گنداب نیز دارد. گندآبی به وسعت 70 هکتار با بوئی چندش آور و کشنده.شهر ما شبكه فاضلاب ندارد.
 
چیزی که باعث شد این خاطره را بنویسم دو خبری است که هفته پیش در نشریات داخلی منتشر شد. خبر اول گزارشی بود به عنوان: "شيبان به جاي تالاب گنداب دارد". ودیگری خبر کشف  يكى از سوپر مخزنهاى نفتی جهان در زیر فرودگاه اهواز و شهر مجاور آن یعنی شهر شیبان است.
 
کشف این میدان عظیم نفتی هم اکنون جدال و دعوائی بین شرکت نفت و سازمانهای دولتی دیگر به راه انداخته،جدال بین غارتگران  بر سر غارت و گرفتن سهم بیشتر از ثروت خدادادی مردم بیچاره  ماست.
 
من زاده شهر شیبان هستم ،بیست ودو سال پیش یک روز مادر بزرگم که نفسش از بوی بد گنداب و دود سیگار داشت می برید، رو به من وخواهرم حکیمه کرد وگفت:شما هم  مثل گندابید...زورتان فقط به من می رسه. 
 
آن موقع من کودک دبستانی بیش نبودم. پس از مرگ مادرم ، من وخواهرم به مادر بزرگ سپرده شدیم اما چهار سال بعد او نیز همچون مادرم مبتلا به یک بیماری ریوی شد ومرد. 
 
انگار همه اهالی شهر شیبان منتظر مرگند....وهمه هم سن وسال این گندابند. مادر بزرگ می گفت:هرچه شما بزرگ شوید، این گنداب نیز با شما بزرگ می شود... گندابها یکی دوتا که نیستند...زندگی ما پر از گندابه.... او از نفت نیز بسیار بدش می آمد ،مادر بزرگ،جاری شدن نفت در زیر شهر ما را یک نوع غضب الهی می دانست.
 
 او معتقد بود که نفت را خدا برای انتقام از مردم ما در زیر زمین جاری کرد.نفت از چربی اجساد مردگان این سرزمین درست می شود وروح شریره به همراه دارد.
 
پول نفت که وارد خزانه شیخ خزعل شد،غضب وخشم خدا نیز شروع شد.
 
او می گفت  شیخ خزعل همسری تهرانی بسیار زیبایی داشت، او را بیش از بقیه  زنانش دوست می داشت اما این زن بسیار مغرور وخودبین بود. شیخ هم محض رضایت او شهر خلفیه یا رامشیر را بعنوان مهریه به او اهداء کرد وتا به امروز مردم این شهر گرفتارند.
 
مادر بزرگ علت خشم خدا را کفر نعمت همسر شیخ می دانست...روزی این زن به دنبال یکی از صبی های شهر فرستاد. صبی ها بیشتر کار زرگری می کنند. همسر شیخ از زرگر خواست که برایش کفشی مزین به طلا وجواهر بسازد.
 
زرگر در ابتدا تردد کرد وگفت: دخترم کاربری طلا در کفش موجب زوال نعمت می شود. اما همسر شیخ اصرار کرد وشش ماه بعد هم زرگر سفارش زن شیخ را آماده کرد. 
 
از آن روزی که زن مغرور وخودبین شیخ ،کفر نعمت کرد، تاکنون خشم خدا فرو ننشسته وسال به سال بد بختی ما زیاد می شود. مادر بزرگ می ترسید که سر نوشت  مردم ما همچون سرنوشت میمونها نشود.

او می گفت:میمونها هم مثل ما انسان بودند،اما یک روز یک مادری در کنار تنور مشغول پخت نان بود. فرزند کوچکش هم در همان وقت نیز خود را کثیف کرد. زن کسول هم کفر نعمت کرد وبا یک قرص نان پشت کودک خود را تمیز کرد. روز بعد هم همه اهالی آن روستا به میمون بدل شدند.
 
گفته های مادر بزرگ را مرتب به یاد می آورم،با وجود اینکه خرافه ای بیش نیستند، اما کم کم به آنها ایمان آوردم. غضب وخشم خدا نه تنها بر سر ما نازل شده بلکه هرجا پول این نفت لعنتی رفت،آنجا نیز ویران گشت.
 
بعضی وقتها این پرسش در ذهنم متبادر می شود که اگر ما نفت وگاز نداشتیم و به خزانه ملی پول نفت سرازیر نمی شد،آیا وضع زندگی مردم ایران بهتر نبود؟.