زندگی یعنی چه؟ - سهراب سپهری
- شب آرامی بودمی روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دستگل لبخندی چید ،هدیه اش داد به منخواهرم تکه نانی آورد ،آمد آنجا لب پاشویه نشستپدرم دفتر شعری آورد،تکيه بر پشتی دادشعر زیبایی خواند ،و مرا برد، به آرامش زیبای یقین... با خودم می گفتم :زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریستزندگی فاصله آمدن و رفتن ماسترود دنیا جاریستزندگی ، آبتنی کردن در این رود استوقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایمدست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟هیچ!!!زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماندشاید این حسرت بیهوده که بر دل داریشعله گرمی امید تو را، خواهد کشتزندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمدتو نه در دیروزی، و نه در فرداییظرف امروز، پر از بودن توستشاید این خنده که امروز، دریغش کردیآخرین فرصت همراهی با، امید استزندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماندزندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگزندگی، خاطر دریایی یک قطره،در آرامش رود زندگی،حس شکوفایی یک مزرعه،در باور بذرزندگی،باور دریاست در اندیشه ماهی،در تنگ زندگی،ترجمه روشن خاک است،در آیینه عشق زندگی،فهم نفهمیدن هاست زندگی،پنجره ای باز، به دنیای وجودتا که این پنجره باز است،جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماستفرصت بازی این پنجره را دریابیمدر نبندیم به نور،در نبندیم به آرامش پر مهر نسیمپرده از ساحت دل برگیریمرو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیمزندگی، رسم پذیرایی از تقدیر استوزن خوشبختی من،وزن رضایتمندی ستزندگی، شاید شعر پدرم بود که خواندچای مادر، که مرا گرم نمودنان خواهر، که به ماهی ها دادزندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیات ست،میان دو سکوتزندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماستلحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ستمن دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم.سهراب سپهری