هیچ توهینی بدتر از آن نیست که به گروهی بگویید که حق ندارند خود را ملت بنامند.
ایران امروز-یکشنبهی انتخابات است [بود] در بارسلونا و دری نیمهگشاده بر پیدایش کشوری تازه. کارزار انتخاباتی زشتی جریان داشته که در آن دستگاههای حکومتی اسپانیا و رسانههای زهرآلود هر چه از دستشان بر میآمده کردهاند تا پروژهی استقلال کاتالونی را لجنمالی کنند.
اما با وجود خشم فراوان، از خشونت خبری نیست. بسیار جالب است: این یک اختلاف حاد قومیست که در هیچیک از سناریوهای آن خشونتی بروز نمیکند. نزدیک به همهی دولتها در گذشتهی نزدیک با اعمال خشونت بر سر کار آمدهاند. تنها چند استثنا وجود دارد، مانند چک، و اسلوواکی.
ایالات متحدهی امریکا، همهی دولتهای امریکای جنوبی، چین، هند، پاکستان، اسرائیل، بیشتر کشورهای افریقایی، اندونزی، و کشورهای باقی از تجزیهی یوگوسلاوی پیشین، همه در خون زاده شدند. بخش بزرگی از برخوردهایی که بهشدت تمام در جهان جریان دارد برای آن است که کسی میخواهد کشور تازهای ایجاد کند و کسی دیگر میخواهد مانع از آن شود.
ناسیونالیسم گاه زننده است. اما احساس طبیعی همگونی انسان با کسانی که با هم بزرگ شدهاند، همان کتابها را خواندهاند، همان درسها را خواندهاند، و بحرانهای مشترکی را از سر گذراندهاند، هرگز از میان نخواهد رفت.
اریک هابسباوم (Eric Habsbaum) تاریخدان مارکسیست آلمانی – یهودی، که هنرش آن بود که هر چه گفت غلط در آمد، بیست سال پیش اعلام کرد که هویتها ملی دیگر عاملی در تاریخ نخواهند بود. جا داشت او بارسلونای امروز را میدید: یکی از مدرنترین و جهانیترین شهرها، در مستی ناسیونالیسم. و نگویید که این فاشیسم یا راسیسم است. محلههای مراکشیها و پاکستانیها را در مرکز شهر ببینید که در بازرگانی جوشان شهر گره خوردهاند، و در چشم گردشگران خارجی اگزوتیک و رشکانگیزاند. انسان خواهناخواه به یاد تعریف احمد اوین (Ahmet Evin) از همپیوستگی ِ (انتگراسیون) موفق میافتد: “این هنگامیست که مهاجر به پسر خود میگوید: اینجا وطن توست!”
ارنست رنان (Ernest Renan) گفت که در همهی کشورها روز با یک همهپرسی خاموش آغاز میشود، که همه در آن، هر کس مستقل از دیگری، موافقت میکنند که فرانسوی، یا آلمانی، و غیره باشند. هنگامی که این همهپرسی دیگر همان پاسخ همیشگی را ندهد، کار تمام است. در کاتالونیا، همهی نشانهها حاکی از آن است که کار تمام است. چیز تازهای در راه است.
در اروپای دوران رنسانس ملتها را پدیدههایی طبیعی میشمردند، همان قدر واقعی چون درختها و جانوران. اما همان چیزی که در اروپا طبیعی شمرده میشد، در محیطهای دیگر غیر طبیعی بود. الای کدوری (Elie Kedourie) یکی از عراقیان مهاجر در لندن، در سال ۱۹۶۰ با انتشار کتابچهی “ناسیونالیسم” جنجالی بهپا کرد. کدوری میگفت که در افریقا و خاورمیانه البته برخی هویتهای ملی وجود داشت، اما ناسیونالیسم در اینجا مجوزی بود برای اعمال خشونت و ستمگری.
بحث در همهی این موارد بهشدت ادامه دارد. اما غول دیگر از چراغ جادو در آمدهاست و نمیتوان برش گرداند. حتی مردمانی که همهی هستی و ساختارشان با ناسیونالیسم بیگانه بود، مانند یهودیان، کاتالونها، فلسطینیها، لبنانیها، و سوریها، اکنون به همان اندازهی ملتهای هزارساله و “اصیل” اروپایی حقوق ملی خود را جدی میگیرند.
هیچ توهینی بدتر از آن نیست که به گروهی بگویید که حق ندارند خود را “ملت” بنامند. ملتها میتوانند پدید آیند، فروپاشند، با دیگران متحد شوند، یا نابود شوند. اما تا آیندههای دور ملتها هنوز از گردونه تاریخ بیرون نخواهند رفت.
منبع: روزنامهی سوئدی داگنز نیهتر، 26 نوامبر 2012
http://www.dn.se/nyheter/nathan-shachar-vi-far-dras-med-nationer-aven-i-framtiden